نقد نمایش «یرماغ» نمایشنامهنویسان: مریم محمدی و مهیار احمدی ،کارگردان: مریم محمدی
بالماسکه و ...
شهرام خرازیها- «یرماغ» برداشت آزاد نسبتا موفقی از نمایشنامه معروف «یرما» نوشته فدریکوگارسیا لورکا است. نمایشنامه لورکا درباره زنی روستایی است که به سبب نداشتن فرزند، مورد سوءظن شوهرش خوآن و تحقیر اهالی قرار میگیرد. «یرماغ» در زیرساخت تا حد قابلتوجهی به روح کلی حاکم بر نوشته لورکا وفادار است اما در روساخت و خط داستانی، واجد ایدهها و ماجراهای جدیدی است که گاه ربط چندانی به منبع اصلی ندارند. «یرما» در سه پرده و «یرماغ» در پنج پرده نوشته شده است. بیشتر ایدههای جدید «یرماغ» در پردههای چهارم و پنجم گنجانده شده است. «یرماغ» تا قبل از شروع پرده چهارم، با تمرکز کامل بر موضوع و انسجام در اجرا به خوبی پیش میرود اما با آغاز پرده چهارم به خاطر میدان دادن به سوژههای بیربط و پرداخت نشده و ورود شخصیتهای جدید، به تدریج تا مرز فروپاشی پیش میرود؛ نمایش در انتهای پرده چهارم از فروپاشی کامل نجات یافته و سرانجام در پرده پنجم با نتیجهگیری نیم بند و ناکافی به پایان میرسد.
«یرماغ» برداشت آزاد نسبتا موفقی از نمایشنامه معروف «یرما» نوشته فدریکوگارسیا لورکا است. نمایشنامه لورکا درباره زنی روستایی است که به سبب نداشتن فرزند، مورد سوءظن شوهرش خوآن و تحقیر اهالی قرار میگیرد. «یرماغ» در زیرساخت تا حد قابلتوجهی به روح کلی حاکم بر نوشته لورکا وفادار است اما در روساخت و خط داستانی، واجد ایدهها و ماجراهای جدیدی است که گاه ربط چندانی به منبع اصلی ندارند. «یرما» در سه پرده و «یرماغ» در پنج پرده نوشته شده است. بیشتر ایدههای جدید «یرماغ» در پردههای چهارم و پنجم گنجانده شده است. «یرماغ» تا قبل از شروع پرده چهارم، با تمرکز کامل بر موضوع و انسجام در اجرا به خوبی پیش میرود اما با آغاز پرده چهارم به خاطر میدان دادن به سوژههای بیربط و پرداخت نشده و ورود شخصیتهای جدید، به تدریج تا مرز فروپاشی پیش میرود؛ نمایش در انتهای پرده چهارم از فروپاشی کامل نجات یافته و سرانجام در پرده پنجم با نتیجهگیری نیم بند و ناکافی به پایان میرسد.
پرده اول، مقدمه مناسبی برای نمایش محسوب میگردد؛ ترک خوردن و شکاف برداشتن تخت دونفره یرما و همسرش، ایده بسیار درخشانی است که دربردارنده جانمایه نمایشنامه لورکا در همان مواجهه اول تماشاگر با صحنه است. مریم محمدی با این ایده نشان میدهد که چگونه میتوان با اتکاء بر قابلیتهای اجرایی طراحی صحنه، وجوه بصری و محتوایی نمایش را ارتقاء بخشید. ارجاعات نمایشنامهنویسان به مدهآ، آنتیگون و اوفلیا در همین پرده و قبل از طرح و شکلگیری داستان نمایش، قابل حذف، کمی توی ذوق زننده و شعاری و حداقل در مورد اوفلیا بیربط است. ورود گاوها به صحنه از همان ابتدا، نشان از تلاش کارگردان برای افزودن بر جذابیت نمایش دارد. پرده اول با رعد و برق به عنوان نمادی از نیروی تهدیدگر سرنوشت شروع میشود، نمادی که به عنوان یک هشدار صوتی و بصری، از رخدادهای شومی که در آینده رخ خواهد داد، خبر میدهد. اجرای رعد و برق در صحنه، با توجه به کمبود امکانات در تئاتر ایران دشوار است اما دستاندرکاران نمایش «یرماغ» از پس این مهم تا حدودی برآمدهاند. تقدم زمانی برق بر رعد معمولا در اجرای نمایشهای ایرانی فراموش میشود. در نمایش «یرماغ» هم گاه این تقدم و تأخر رعایت شده، گاه برق و رعد همزمان با هم اتفاق میافتد!
کارگردان به درستی از نور تکرنگ برای جداکردن فصلهای رویاگون نمایش از فصلهای رئال بهره جسته است. نور تکرنگ در فصلهای سوررئال و کابوسوار نمایش، کل صحنه را در برگرفته و فضای وهمآلودی پدید میآورد. هجوم چند باره نور تکرنگ قرمز به صحنه، تماشاگر را درگیر تباهی و وحشتی که بر زندگی آدمها سایه افکنده میکند. نه فقط از نور تکرنگ بلکه از نور موضعی هم بهجا و بهموقع استفاده شده است مثلا در پایان نمایش که یرما با ویکتور فرار میکند، نور موضعی همچنان جای خالی یرما را به عنوان یک خاطره، روشن نگه میدارد.
بخشی از فضاسازی نمایش و افشای احساسات پنهانی کاراکترها، وامدار موسیقی و رقص است البته اوج و فرودهای موسیقی و محتوا و وزن ترانهها نیاز به بازبینی و اصلاح دارد. طراحی صحنه و دکور در خدمت موضوع و مطابق با حس و حال متن لورکا است. حجم نمادینی که در عمق صحنه قرار داده شده و لولههای پلاستیکی که همچون زنجیر در هم فرو رفته و پیچ و تاب خوردهاند، اسارت آدمها بهویژه یرما را به خوبی انعکاس میدهند.
دو دسته لباس در نمایش جلب توجه میکنند: یک دسته لباسهایی که دارای بار نمادین هستند مثل پوشش یرما، الخاندرو و ماریا و دسته دیگر لباسهایی که با «جغرافیای فرهنگی» نمایش مطابقت دارند مثل پوشش خوآن و ویکتور. لباسهای دسته اول طراحی مناسبی ندارند و اجزای نمادین آنها (مثلا گلهای مصنوعی روی دامن یرما یا آستین پیچدار الخاندرو) خیلی گل درشت و توی چشم زننده است. دسته دوم از طراحی نسبتا مناسبی برخوردارند و به سبب مطابقت با بافت فرهنگی محل وقوع رخدادها بر باورپذیری نمایش میافزایند. انتخاب رنگ یکدست سیاه برای لباس گاوها، گزینش مناسبی است اما سادگی بیش از حد پوشش گاوها فاقد جذابیت نمایشی است. نمایش بر ماسک متکی است. گاوها هویت بصری خود را از ماسک کسب میکنند. ماسکها بسیار حرفهای طراحی و نقاشی شدهاند. هواخور ماسکها در جای مناسب تعبیه شده است. حالت چهره گاوها در ماسک ترکیبی از بیتفاوتی، ترس، خشونت و غرور است. دقت طراح در انتخاب زاویه قرارگرفتن شاخها نسبت به کله سبب شده تا ماسکها مصنوعی جلوه نکنند. به همخوانی پوشش گاوها با ماسک توجه کافی نشده است؛ اندام لاغر بازیگرانی که نقش گاو را بازی میکنند و لباسهای چسبانشان با ماسک و کله حجیم مطابقت ندارند. در نمایشهایی مثل «یرماغ» که انسانهای حیوان نما در تمام طول اجرا، ماسک میزنند و از قالب کاراکترهای فرعی، گروه رقصندگان یا معادلی برای همسرایان در نمایشهای عهد باستان فراتر رفته و گاه حتی با کاراکترهای اصلی برابری میکنند، هنرپیشه نه بر مبنای چهره بلکه بر اساس ویژگیهای قامت و فیزیک بدن انتخاب میشود زیرا میمیک به عنوان یک ابزار، کارکرد خود را از دست میدهد و این زبان بدن است که به عنوان یک ابزار نمایشی به کار گرفته میشود. سر بزرگ و بدن نحیف مانع از شباهت گاوهای نمایش «یرماغ» به نمونههای واقعی شده و آنها را به کاریکاتور تبدیل کرده است در حالی که گاوها به عنوان نیروی تهدیدکننده و نماد سلطه خرافات و تعصبات قومی، کارکرد کاریکاتوری ندارند. این نقص را میشد با حجیم کردن پوششها (مثل آن چه که برای پوشش یرما اتفاق افتاده) یا انتخاب بازیگران درشت هیکل و چاق برطرف کرد. ایده حیوان نمایی آدمها و استفاده از ماسک برای نمایش الیناسیون (از خود بیگانگی) هرچند تکراری است و بارها در ادبیات نمایشی و تئاتر (مثلا «کرگدن» اوژن یونسکو، «شهرقصه» بیژن مفید، «1984» جورج اورول و...)به کار گرفته شده اما به خاطر پرهیز آشکار نمایشنامهنویسها و کارگردان «یرماغ» از شعارگرایی و دستیابی ایشان به ترکیب درستی از فرم و متن، به بار نشسته است. اوج الیناسیون آدمها در لحظهای رقم میخورد که صورت یرما به عنوان کاراکتر محوری، در پرده پایانی (همچون ماریا در پرده دوم)، با ماسک گاو پوشانده میشود. گریم بازیگران نیاز به رتوش و در مواردی طراحی دوباره دارد. صورت آفتاب سوخته خوآن حاکی از حضور کمرنگش در خانه و ترددش در فضای باز و آفتابی است. در مقابل چهره سفید آفتاب ندیده یرما بر محدودیتش برای خروج از خانه گواهی میدهد. گریمور با استفاده از لنز، نگاه مرد نابینا را بسیار نافذ جلوه داده و حالتی سحرانگیز به چهره وی بخشیده است. رعایت این نکات ریز در چهرهپردازی هنرپیشهها از نقاط قوت کار گریمور نمایش است. در انتخاب و طراحی کلاهگیسها باید دقت بیشتری مبذول میشد. کلاهگیس خوزه بسیار مصنوعی است و کاملا توی چشم میزند. کلاهگیس یرما مطابق با نقش است و بر معصومیت و زیبایی بازیگر افزوده است.
از جذاب ترین نقشهای نمایش که بسیار خوب پردازش و بازی شدهاند، میتوان به خواهران خوان اشاره کرد. بازیگران این دو نقش تبادل حسی خوبی با هم و با دیگر هنرپیشهها دارند و ریتم راه رفتن آدم آهنیوارشان در صحنه را در تمام لحظات با مهارت حفظ میکنند. تسلط اکثر بازیگران نمایش بر فن بیان و آوازخوانی، کامل نیست. جملات رسا بیان نمیشوند. لحن و آهنگ صدای بازیگران بهویژه بازیگر نقش ویکتور از اوج و فرود کافی برخوردار نیست.
منولوگها که بسیار بد ادا میشوند، نمایش را به بیراهه کشانده و در پیشبرد داستان، نقش چندان پررنگی ندارند. نمایشنامهنویسها با استفاده از دیالوگ توانستهاند موقعیتهای نمایشی تأثیرگذاری خلق کنند. بهترین موقعیت نمایشی در پرده دوم شکل میگیرد آنجا که بذر سوءظن نسبت به یرما با حرفهای ویکتور و الخاندرو در دل خوآن کاشته میشود. متن مکالمه بین این سه نفر بسیار حرفهای نوشته شده است.
یکی از خطاهای آشکار نمایشنامهنویسان استفاده از دستگاه ضبط صوت در پرده سوم به عنوان وسیلهای متعلق به جهان مدرن است که تناسبی با فضای خرافی و محیط بدوی و سنت زده نمایشنامه لورکا ندارد؛ بههیچوجه نمیتوان ضبط صوت را به عنوان نماد تهاجم مدرنیسم به سنت در نظر گرفت. این فرض از اساس باطل است. لو رفتن مکنونات قلبی یرما از طریق پخش صوت نیز هیچ تناسبی با بقیه رخدادها ندارد.
در ابتدای نمایش، یرما کاراکتر اصلی است، اواسط نمایش یرما کمکم به حاشیه رانده میشود و در پرده آخر، خوآن عنوان کاراکتر اصلی را به خود اختصاص میدهد! این تغییر جایگاه دراماتیک کاراکتر به روند کلی نمایش لطمه زده و پیامی که قرار است به مخاطب رسانده شود، مخدوش میگردد. با آنکه رویکرد فمینیستی مریم محمدی در مقام نمایشنامهنویس و کارگردان در همه اجزای ««یرماغ» مشهود و قابل پیگیری است اما در نهایت نمایش با جانبداری از خوآن در آخرین لحظه و تأکید بر قربانی شدن کاراکتر مرد اصلی، چهره عوض کرده و به فمینیسمی که خود بنا کرده، پشت پا میزند!