گفتوگو با اللهقلی نظری
باز هم به تئاتر فکر میکنم
الله قلی نظری یکی از قدیمیترین هنرمندان تئاتر استان گلستان است. او سالها خاک صحنه خورده و کهنه کار این رشته هنری است. هرگز از ناملایمات در کار هنر گلایهای ندارد و همیشه سودای هموار کردن مسیر برای سایر فعالان هنر تئاتر را دارد تا شاید پیشرفتی در این رشته هنری ایجاد شود. او میگوید: «این روزها رقابتها گسترش پیدا کرده و زمینه کار برای خیلیها فراهم شده است. آن موقع تئاتر توسعهیافتگی امروز را نداشت و ما با تلاشهایی که میکردیم آهسته به این سمت حرکت میکردیم. به هر حال تئاتر زندگی ما شده و در هیچ شرایطی نمیتوانیم از آن جدا باشیم، زیرا تئاتر یکی از نجات بخشترین عناصر انسانی است که میتواند در جوامع مختلف نقشآفرینی کند و جامعه را به سمت اصلاح سوق دهد. اما متاسفانه این هنر مخصوصا در کشور ما در سالهای اخیر مورد بیمهری واقع شده و حمایتها از این هنر والا به حداقل رسیده است».
گفتوگو با اللهقلی نظری
کمی از خودتان بگویید و اینکه از چه زمانی و چگونه با تئاتر آشنا شدید؟
من اللهقلی نظری فرزند اسماعیل و سکینه هستم که در اسفند ماه سال 1332 در روستای نصرآباد شهرستان گرگان متولد شدم. خانواده ما کشاورز بودند و من در این خانواده رشد کردم. در 8 سالگی وارد مدرسه شدم و شروع به درس خواندن کردم. سال 1346 وقتی که کلاس ششم ابتدایی بودم یک روز مسئولین مدرسه در یک مناسبتی ما را برای تماشای یک تئاتر بردند. الان نام آن نمایش را به یاد ندارم ولی خاطرم هست وقتی آن نمایش را دیدم احساس کردم گمشدهای داشتم که حالا آن را پیدا کردهام. البته باید یک نکتهای را یادآوری کنم: قبل از آن هرگاه در روستای ما گروههای تعزیه برای تعزیهخوانی میآمدند من پادوی گروههای تعزیهخوان بودم و یا در نقش بچههای کوچک ظاهر میشدم.
از همین زمان و حضور در گروههای تعزیه بود که فعالیتهای خود را به صورت جدی در این وادی آغاز کردید؟
بله کاملا همین طور است. در واقع اولین نقشی که آن را بازی کردم در 8 یا 9 سالگی بود؛ یکی از پسران ازرق شامی بودم و با این نقش توانستم خیلی جدیتر از قبل در میدان تعزیه حضور پیدا کنم و آنجا بود که برای اولین بار دیالوگ هم گفتم: «منم پهلوان سر دیگ آش/ قشون مگس را کنم پاش پاش/ سه روز و سه شب با مگس جنگ کنم/ شب چهارمی یک پشه لنگ کنم» در واقع بستر ورود من به این جریان از آنجا فراهم شده بود. ولی وقتی آن نمایش را دیدم انگار یک اتصالی برای من میان آن کارهای تعزیه و این نمایش صحنهای به وجود آمد و احساس کردم من هم باید بازیگر شوم. اما تا کلاس هفتم خبری از فعالیت هنری نبود تا اینکه هشتم دبیرستان، یک روز اطلاعیهای را دیدم که در آن نوشته شده بود آقای سعید نیکپور در گرگان دورههای آموزش بازیگری تئاتر برگزار میکنند و به همین منظور علاقهمندان میتوانند با مراجعه به این مرکز آموزشی ثبتنام کنند. آقای سعید نیکپور از فارغالتحصیلان دانشکده هنرهای دراماتیک بودند. خدا میداند من بعد از تعطیلی مدرسه سر از پا نشناخته به آدرس کوی ویلا مرکز آموزش تئاتر مراجعه کردم. برای اینکه بتوانم ثبتنام کنم.
ثبت نام در آن دوره آموزشی به چه صورت بود؟
ایشان از ما تست گرفتند، به این صورت که چند مونولوگ و دیالوگ از نمایشنامه «باغ وحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز را به ما دادند که بخوانیم. متاسفانه من بعد از دو هفته که ایشان به ما فرصت داده بودند مردود شدم و جزء قبولیهای آن دوره نبودم. با این وجود ناامید نشدم و یک سال منتظر شدم تا در دوره بعدی این کلاسها شرکت کنم و وقتی سال بعد برای بار دوم شرکت کردم در آزمون ورودی آن دوره قبول شدم و توانستم وارد مرکز آموزش تئاتر شوم و زیر نظر استاد سعید نیکپور آموزش ببینم و کمکم وارد خانواده بزرگ تئاتر در آن روزگار شدم. اواخر دهه 40 یعنی سال 48 بود که کار آقای نیک پور در گرگان تمام شد و باید به تهران برمیگشتند به همین خاطر استاد مرحوم مسعود فقیه به عنوان دومین کارشناس وارد گرگان شدند و ما کار را با ایشان ادامه دادیم.
در این مدت نمایشی هم کار کردید؟
بله، در این مدت که دورههای آموزشی را پشت سر میگذاشتیم با دوستانی که یک سال از من زودتر وارد این دورهها شده بودند دو نمایش کار کردیم که اولین آنها نمایش «افعی طلایی» نوشته استاد علی نصیریان به کارگردانی محمدرضا صمیمی بود. من در این نمایش نقش بزرگی نداشتم، نقش یکی از کسانی که دور معرکه نشسته بودند را بازی میکردم. بعد از مدتی همین گروه نمایش «از پا نیفتادهها» نوشته مرحوم غلامحسین ساعدی را دست گرفتند و من در این نمایش نقش یکی از فراشها را بازی کردم که آنجا دیالوگ داشتم. میتوانم بگویم از اینجا بود که من به عنوان یک بازیگر وارد این عرصه شدم و کمکم تواناییهای من به رخ کشیده شد و قابلیتهایی که داشتم دیده شد.
این دورههای آموزشی تا چه زمانی ادامه داشت؟
این دورهها تا سال 1349 ادامه داشت و ما بهمن ماه همان سال برای پایان این دورهها نمایشی با نام «خر با بار نمک» نوشته احمد مسعودی به کارگردانی آقای فقیه را کار کردیم. این نمایش در آن دوره به عنوان یکی از نمایشهای مهم مطرح بود. حتی همین الان هم که به آن نگاه میکنم، میبینم چقدر آقای مسعودی هنرمند و جامعه شناس توانایی بودند که این نمایشنامه را نوشته بودند. البته شاید الان کسی ایشان را نشناسد و چیزی از ایشان نخوانده باشد اما به هر حال ما آن نمایشنامه را از ایشان روی صحنه بردیم و چند شب هم اجرا کردیم. من در آن نمایش نقش خیلی خوبی داشتم و بازی من خیلی دلچسب شد. هرکسی که میآمد و کار من را میدید، از مسئولین وقت آن دوره تا تماشاگران و هنرمندان، به گونهای من را مورد محبت خود قرار میداد و یک جوری باورهای من را نسبت به کاری که انجام میدادم افزایش میداد تا من بتوانم کارم را در این مسیر ادامه بدهم. با پایان این دورهها من همچنان به آموزش ادامه دادم، البته در کنار آن نمایشنامههای مختلف را هم میخواندم و با دوستانی که در این وادی مشغول به کار بودند هم کار میکردم. از جمله نمایشهای مهمی که من در آن زمان بازی کردم میتوانم به نمایش ارزشمند «مردی که مرده بود و خود نمیدانست» نوشته پرویز صیاد اشاره کنم که آقای مسعود فقیه آن را کارگردانی کردند. همچنین در نمایشهای «قوچی که شایسته قربانی هست» به کارگردانی رضا خیرخواه، نمایش «آسید کاظم» نوشته مرحوم استاد محمد به کارگردانی حسن بزازیان و... حضور داشتم و بازی کردم. این کارها ادامه داشت تا سال 51 که من برای خدمت سربازی رفتم. البته در این دوران که در مناطق غرب کشور بودم هر از گاهی کارهایی را با سربازها بنا به مناسباتهای خاص کار میکردیم.
بعد از اینکه دوران خدمت سربازی شما به پایان رسید فعالیتهای تئاتری خود را از سر گرفتید؟
بله، سال 53 که از خدمت برگشتم، دوباره خودم را به گروههای نمایشی شهرستان گرگان وصل کردم و با افتخار عضویت گروه رامین را پذیرفتم. تئاتر کار کردیم و کمکم کار ما توسعه پیدا کرد تا اینکه من به سبب کاری که در شهر گنبد گرفته بودم از گرگان به آنجا منتقل شدم و در آن شهر ساکن شدم.
آنجا تئاتر کار نمی کردید؟
چرا در آنجا هم با استاد منوچهر آذر همکاری میکردم و نمایش کار میکردیم. حتی در یکی از جشنوارههایی که آن دوره برگزار میشد شرکت کردیم. در واقع یک جشنواره منطقهای بود که هدف از برگزاری آن بیشتر مبادلات گروههای هنری بود. ما هم در آن دوره نمایش «شرف» نوشته هدایت الله نوید را با کارگردانی مرحوم منصور اساسی کار کردیم و در چندین شهر از شهرهای ایران مانند اراک، تفرش، محلات، نطنز، اردستان، کاشان و... دور زدیم و آن را اجرا کردیم. بعد از آن همچنان این دست کارهای ما ادامه پیدا کرد تا اینکه تالار فخرالدین اسعد گرگانی در گرگان بنا نهاده شد. وقتی ساختمان این تالار رو به اتمام بود اعلام کردند که در دو بخش فنی و اداری و بخش مربوط به هنری نیروی فعال نیاز دارند و قرار بود تعدادی از هنرمندان تئاتر را به عنوان هنرمندان رسمی استخدام کنند. در واقع ابتدا یک آگهی دادند سپس از کسانی که مراجعه کرده بودند امتحان گرفتند و از میان آنها تعدادی را انتخاب کردند. بنده هم در آن امتحان شرکت کردم. البته امتحان در تهران برگزار شد و ما برای شرکت در امتحان به اداره برنامه تئاتر واقع در خیابان پارس تهران آمدیم و استاد علی نصیریان، استاد جمشید مشایخی و دکتر لطفی مقدم از ما امتحان گرفتند و خوشبختانه من هم جزء کسانی بودم که در آن آزمون پذیرفته شدم و از آن تاریخ به بعد دوباره زندگی ام به گرگان منتقل شد و از سال 1357 به عنوان بازیگر رسمی اداره فرهنگ و هنر در تالار فخرالدین اسعدگرگانی مشغول به کار شدم...
ادامهی این گفتوگو را میتوانید در شمارهی 229 مجلهی نمایش بخوانید.