در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش سندرم استکهلم

فضا فضای جنگ است

 نویسنده: سیامک کمالی سروستانی

کارگردان: سیامک کمالی سروستانی، گلنوش امامی

امین فقیری

 

می‌توان نمایشنامه سیامک کمالی را نزدیک سبک دادا و سورئالیسم دانست. اما در این میان کفه‌ی سورئالیسم می‌چربد چرا که دادائیست‌ها اعتقاد به نگارش خودبه‌خود داشتند. جمله‌هایی که هیچکدام با یکدیگر مربوط نبود و هرکدام معنای خاصی را القا می‌کرد. اما در سورئالیسم نگارش خودبه‌خود کمرنگ‌تر می‌شود، مخصوصا اینکه خط پررنگی در زیر بستر نمایشنامه در جریان است و آن را می‌توان گسترش داد؛ جنگ و اثرات آن و وضعیت انسان‌ها در شرایطی خاص!

پس از جنگ جهانی روشنفکران اروپایی ناگهان متوجه شدند که میلیون‌ها کشته و معلول روی دستشان مانده است. کم‌کم به نوعی یاس و دلمردگی گرفتار شدند و طبیعی بود که منکر هر نوع عقلانیت شوند. جنون و دیوانگی را یکی از راه‌های مبارزه با عقل‌گرایی می‌دانستند. این جنون در بیشتر آثارشان رخ می‌نمود. تعابیری دور از ذهن خردسوز . زندگی رها از تمامی محدودیت‌ها که در آن تمامی جنبه‌های مورد قبول بشر به تمسخر گرفته می‌شد. وقتی اخلاق و عقل و خرد از میانه برداشته می‌شد تمام گناهان مباح می‌گردید. در عمل این نوع زندگی به شکست می‌انجامید .

سورئالیست‌ها در آثار خود این مسایل را مطرح کردند اما در زندگی واقعی چندان به طرف دیوانگی و جنون و خیانت نمی‌رفتند.

نمایشنامه‌ای که سیامک کمالی، این جوان با استعداد نوشته است، بسیاری از خصوصیات سبک سورئالیسم را یدک می‌کشد. فضا فضای جنگ است. غرش هواپیماها، ترکیدن بمب‌ها و گلوله‌های توپ. صدای زنجیروار مسلسل‌ها این مسئله را به تماشاگر القا می‌کند که زمانه‌ایست که بشریت و تمام آمال او در سراشیبی افول افتاده‌اند. مخصوصا که سیامک کمالی دست روی خصیصه‌ی بسیار نادر بشری یعنی «آدمخواری» گذاشته است و با خلق صحنه‌های «گروتسک» از به پیش کشیدن اعضا و دندان برای جویدن، تماشاگر را به دنیایی پر از نفرت رهنمون می‌شود، حتی طرز تزئین قابی که گوشت آدمی در آن نهاده شده است با دقت و تیزبینی خاصی رقم زده شده که البته نمایشنامه‌نویس با خلق جمله‌های موثر این مسایل را در ذهن بیننده جا می‌اندازد. همه چیز پانتومیم وار جلو می‌رود.

نمایشنامه پر از صحنه‌هایی است که یک نفر در «تک‌گویی» حالات درونی و اثرات منتج از جنگ را بازسازی می‌کند و در کل با کنارگذاردن آنها در همجواری یکدیگر نمایش به پیش می‌رود. در نمایش لحظاتی هست که می‌توان گفت تماشاگر را گیج می‌کند. کاراکترهای نمایش همگی ویولن نوازند و همه پس از نواختن یک سونات دسته جمعی به خاک و خون درمی‌غلطند؛ این چه معنایی می‌تواند داشته باشد! هرچند که یکی از شرایط این سبک، گوناگونی افکاری است که پس از دیدن یک اثر نقاشی، چه داستان و نمایشنامه و چه فیلم در ذهن تماشاگر شکل می‌گیرد.

در بخثی که بین افراد خانواده درگرفت هریک نظر خاصی داشت که به نظر معقول و منطقی هم می‌آمد. نگارنده بلافاصله به یاد فیلم درخشان شب ژنرال‌ها افتاد که وقتی پاریس به دست قوای نازی اشغال شد، ژنرالی که فرمانده‌ی کل هم بود هرعصر به موزه می‌رفت و به پرتره‌ای که «ونسان ونگوگ» از خودش کشیده بود خیره می‌شد. چشم در چشم! آنقدر این نگاه ادامه می‌یافت که پیشانی ژنرال از دانه‌های عرق پوشیده می‌شد و حالت صرع مانندی بر او چیره می‌گشت. هم او وقتی یهودی‌ها را به طرف اتاق گاز می‌بردند پشت پیانو می‌نشست و پرشورترین آهنگ‌ها را می‌نواخت. آیا موسیقی برای او یکنوع خودفریبی و فرار از واقعیت موجود نبود؟

یکی دیگر از خصوصیات این سبک «ایهام و ابهام» است. اینکه بیننده به یاری سواد خود نسبت به مکاتب هنری برداشت خود را از نمایشنامه و حتی بازی‌های کاراکترها می‌کند.

در این نمایش لحظه‌ها و بازی‌های درخشانی وجود دارد که می‌توانند با مداومت و عشق به کار به مدارج بالا دست پیدا کنند.

زندگی در یک سال پس از جنگ (1945) طاقت فرساست. گفتیم که این جنگ اثر روانی مخربی روی افراد مختلف گذاشت. روشنفکران زیر همه چیز زدند. سبک‌های ادبی همانند کلاسیک و رومانتیسم و سمبولیک را پاره پاره کردند. ابتدا سبک «دادا» را به‌وجود آوردند و چون راضی‌شان نکرد و دادائیسم نتوانست در جامعه مقبول افتد، سبک «سورئالیسم» حاکم شد. این سبک به طبیعت خسته بشر لطمه دیده از جنگ نزدیکتر بود. هم گریز از عقل را نشان می‌داد و هم همه چیز را به سخره می‌گرفت. با هر چیز که در جامعه واضح و آشکار بود سرعناد داشت. تمام بدیهیات را نفع می‌کرد و از همه مهم‌تر خودش را نفی می‌کرد و چیزی به حساب نمی‌آورد. دائما در رویا بود و خیال بافی می‌کرد (نظری بیندازید به شاهکار صادق هدایت یعنی بوف کور. رویا و کابوس در این کتاب حرف اول را می‌زند)...
ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی 231 مجله‌ی نمایش بخوانید.