نقد نمایش «اوبو»
مردی که میخواست سلطان باشد
نویسنده: آلفرد ژاری
کارگردان: میرعلیرضا دریابیگی
دکتر شهرام خرازیها
اجرای نمایش صحنهای بر اساس نمایشنامه «شاه اوبو» نوشته آلفرد ژاری آسان نیست. هر چند متن به سبب جهان عجیب و آدمهای غریبی که ژاری آفریده، زبان متفاوت، ریتم پرنوسان و رخدادهای دور از انتظار از پتانسیل نمایشی بالایی برخوردار است اما به فعل درآوردن این پتانسیل بسیار دشوار است و همکاری همه عوامل اجرایی از کارگردان و بازیگران گرفته تا طراح صحنه، چهره و لباس را میطلبد. آلفرد ژاری صاحب مطلق نمایشنامه «شاه اوبو» نیست. این متن را ژاری به اتفاق همکلاسیهایش برادران مورین نوشت. «شاه اوبو» نخستین بار در سال 1893 به چاپ رسید و سال 1896 اجرا شد. مورینها که خود را سهیم در این نمایشنامه میدانستند از همکلاسی سابق شکایت کردند اما «شاه اوبو» به نام ژاری در تاریخ ادبیات نمایشی ثبت شد. بعدها ژاری دو نمایشنامه دیگر بر مبنای شخصیت کاریکاتورگونه پدر اوبو به نامهای «اوبوی بیغیرت» و «اوبو در زنجیر» نوشت و به این ترتیب سهگانه خود را کامل کرد. ژاری، بر اساس اطلاعاتی که از زندگی پرفراز و نشیبش موجود است، احتمالا دچار بیماری روانی بود و تشخیصهای «هیپومانیا» ، «اختلال شخصیت مرزی» و «اختلال خلق دوقطبی» را میتوان با توجه به رفتار گاه جسورانه و عجیب و غریبی که بروز میداد، برای او مطرح کرد. ژاری در نهایت بر اثر اعتیاد به الکل در سن سی و چهار سالگی درگذشت.
متن نمایش «اوبو» حاصل «بازنویسی» دکتر دریابیگی و عرفان ناظر است. سالهاست که بسیاری از نمایشنامهنویسها و کارگردانهای ایرانی به علل مختلف از جمله: محدودیت امکانات، ممیزی، تسریع ریتم، روانتر شدن اجرا، کاستن از زمان نمایش و... متون نمایشی را خلاصه میکنند. در شناسنامه و بروشور نمایش هیچ اشارهای به «برداشت آزاد»، «اقتباس»، «دراماتورژی» و... نشده است. دریابیگی و ناظر بخشهایی از نوشته آلفرد ژاری و برخی از نقشها را حذف و چند نقش را اضافه کرده و پارهای از دیالوگها و نقشها را تغییر دادهاند. حاصل بازنویسی این دو، متنی است که هر چند تفاوتهایی با فضا و فرم پیشبینیشده در نمایشنامه ژاری دارد اما تا حد قابلتوجهی به کانسپت اصلی نزدیک شدهاست. رگههای کاملا مشخصی از شخصیت نه چندان نرمال آلفرد ژاری در کاراکترهای نمایشنامههای سه گانهاش بویژه در شخصیت پدر اوبو مشهود است. پدر اوبو آدمی غیرقابل پیشبینی است که مثل فنری فشرده، ناگهان از حالت انقباضی خارج شده و با تحرک و جهش فزون از حد، نظم جهان اطرافش را مختل میکند. این همان حالتی است که در افراد هیپومانیک یا مبتلایان به اختلال خلق دوقطبی زمانی که در فاز مانیک هستند، دیده میشود. پدر اوبو نه تنها در رفتار بلکه از لحاظ مورفولوژی و فیزیکال نیز موجود کج و معوجی است. هیکل قناس او بازتابی از روان مختلش است. ژاری با شبیه کردن بدن پدر اوبو به کدو حلوایی، شخصیتی کاریکاتوری و شبه فانتزیک خلق کرده است که عمده بار دراماتیک نمایشنامه بر دوش اوست. این فیزیک خاص برجستهترین ویژگی مورفولوژیک نقش است و آن چنان در تار و پود نقش تنیده شده که نمیتوان حذفش کرد اما پدر اوبوی نمایش دکتر دریابیگی در کمال تعجب، هیچ شباهتی به کدو حلوایی ندارد! و جسمش با روانش در تناقض نیست. پدر اوبوی دریابیگی یک دیکتاتور کلیشهای است که نمونهاش را در دهها نمایش ایرانی سالهای اخیر میتوان یافت اما پدر اوبوی ژاری موجود ضدکلیشهای است که در پهنه ادبیات نمایشی کم نظیر است. سالار کریمخانی انتخاب مناسبی برای ایفای نقش پدر اوبو نیست. صورت و اندام او تناسبی با ویژگیهای فیزیکال آدمی که تداعیگر شکل کدو حلوایی باشد، ندارد؛ سن تقویمیاش هم به نقش نمیخورد و از همه بدتر اینکه با وجود پیوستگی زمان داستان نمایش و عدم جهش زمانی در ماجراها، در برخی از بخشهای نمایش مردی جوان حد فاصل سی تا چهل سالگی و در بخشهای دیگر یک مرد میانسال به نظر میرسد!؟ مداخله دکتر دریابیگی برای رفع این نقص لازم بود. انتخاب سارا مقدم برای ایفای نقش مادر اوبو به خاطر عدم تناسب بین نقش و فیزیک بازیگر، اشتباه دیگر کارگردان در بازیگرگزینی است. بخشی از طنز نمایشنامه وابسته به حضور مادر اوبو و دیالوگها و واکنشهایش است اما در بازی مقدم خشم و غم جای طنز را گرفتهاند. مادر اوبوی ژاری مخاطب را میخنداند اما مادر اوبوی دریابیگی چنین تأثیری ندارد!؟کتاب خواندن مادر اوبو در مهمانی، منطق دراماتیک ندارد. چه کسی در مهمانی کتاب میخواند؟! سپردن نقش بوگرلاس، پسر شاه ونسسلاس، به یک بازیگر زن (شیما بختیاری) کارکرد نمایشی ندارد. ایفای نقش مرد توسط بازیگر زن باید منطق و توجیه داشته باشد؟ این جابهجایی عمدی و آگاهانه جنسیت، دستاورد مهمی برای نمایش ندارد و واقعا هیچ فرقی نمیکرد اگر نقش بوگرلاس به یک بازیگر مرد داده میشد. بختیاری در نقش بوگرلاس حرف چندانی برای گفتن ندارد. او از یک طرف باید نقش پسر متواری شاه را بازی کند از طرف دیگر باید حواسش به این نکته باشد که به خصایص زنانهاش اجازه ظهور و بروز ندهد. هر چند انتخاب لباس ورزش هاکی برای بوگرلاس ظاهر مردانه بختیاری را تقویت کرده اما در نهایت آنچه بر صحنه میبینیم، زن مردنمایی است که نمیتواند زنانگیاش را پنهان کند و به همین خاطر هم نقش رو نمیآید، جان نمیگیرد و شکوفا نمیشود. اگر بختیاری به جای پوتین، کفش اسکیت به پا داشت، همخوانتر با نقش و جذابتر و باورپذیرتر جلوه میکرد. کارگردان به فراخور نمایشنامه ژاری، اغراق را به درستی چاشنی کار بازیگرانش کرده اما نتوانسته این اغراق را به طور کامل کنترل کند و بعضی جاها از بیان و حرکات اغراقآلود هنرپیشهها بویژه از بیان اشتباه بختیاری و حرکات اضافی کریمخانی، غافل شده است. مهدی مشهدی کاظمی یکی از انتخابهای خوب کارگردان است. کاظمی تنها بازیگری است که صحنه نمایش «اوبو» را با بازی خوب و حرکات آکروباتیکش از رخوت بهدرآورده و به یاری انعطاف مناسب اعضای بدن و هدایت و بداعت کارگردان، نقش فرعی کاپیتان بوردور را از دو نقش مهم پدر اوبو و مادر اوبو فراتر میبرد. نقش آشپز که در نمایشنامه «شاه اوبو» وجود ندارد به کار نمایش نمیآید و کارکرد زائدش در صحنه کاملا مشهود است حتی اگر او را بدل پدر اوبو یا انعکاس بخشی از روان او فرض کنیم باز هم این نقش از نمایش بیرون میزند و با نادیده گرفتنش، چیزی را از دست نمیدهیم. دو بدل مادر اوبو که توسط بازنویسها وارد جهان فرمال نمایش شدهاند، به درک بهتر کاراکتر اوبو کمک میکنند اما در جهان دراماتیک نمایش، جایگاه محکمی بهدست نمیآورند. این دو بدل کاریکاتوری، فرم نمایش را ارتقاء داده و بر تنوع بصری آن افزودهاند. حرکات عروسکی بدل جوانتر از اجرای مناسبی برخوردار است اما لباس و آرایش ژاپنی بدل دیگر با زیرساخت بصری و دراماتیک نمایش همخوان نیست ضمن آنکه حرکات عروسکی قاعدتا باید برای بدل ژاپنی انتخاب میشد نه برای بدل جوانتر زیرا این حرکات به نحوهی ایست و گام برداشتن ژاپنیها شباهت دارد و در لباس ژاپنی بهتر جواب میدهد. کارگردان آن قدر بر تزریق فرهنگ ژاپنی به پیکره فرمال نمایشش پیش رفته که حتی کاراکتر بوردور را بیآنکه لازم باشد تا مرز تبدیل شدن به یک سامورایی مبارز پیش برده است. اینکه پدر اوبو با شمایل یک دیکتاتور اروپایی بر صحنه ظاهر شود و مباشر نظامیاش شکل و شمایل ساموراییها را داشته باشد، نمیتواند توجیه مناسبی برای دستیابی به فضا و موقعیت گروتسک تلقی گردد. از دل این تضاد نژادی و فرهنگی باید موقعیت نمایشی پدید آید یا حداقل جایی در مسیر داستانی، گرهای ایجاد یا گرهای باز شود اما چنین اتفاقی نمیافتد و تضاد پیشگفت فقط در حد یک تنوع بصری، متوقف میماند. تبدیل پالوتن ژیرو و پالوتن کورتیس به آدم آهنی از جمله ایدههای بسیار خوب دکتر دریابیگی است. حرکات و صدای آدم آهنیها بسیار خوب طراحی شده است. ایده تبدیل اشرافزادهها، صاحب منصبان قضایی و مأمورین مالی به عروسک به بار ننشسته است. عروسکهای یونولیتی ظاهرآرایی و طراحی درستی ندارند. فصل انداختن عروسکها به داخل حفره بسیار ابتدایی و در حد نمایشهای آماتوری اجرا میشود!؟ و به همین خاطر هم از کلیت کار بیرون میزند...
ادامهی این نقد را میتوانید در شمارهی 232 مجلهی نمایش بخوانید.