نقدی بر نمایش خانه برناردا آلبا
هشت سال سوگواری یا مرگ تدریجی زیر دیوارهای بلند
نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا
طراح و کارگردان: علی رفیعی
رضا آشفته
خانه برنارداآلبا به گونهای متاثر از شرایط تصویری اجرای علی رفیعی و برخورداری از القائات موثر متن فدریکو گارسیا لورکا، ما را دچار دگرگونی دقیق نسبت به داشتههای اشتباهمان در مسیر زندگی میکند.
علی رفیعی کارگردانی است که به عناصر دیداری بسیار توجه نشان میدهد تا بتواند بیان غیرمستقیم را در القای فحوای اثرش بیشتر گرداند و در این راه همه تلاشش را میکند که با ترکیب و آمیزش عناصر ما را به درک دیداری از لحظات برساند و اقناع ذهنی و روانی ما را از دیدهها جلب گرداند. او این بار برای تکمیل سهگانه روستایی فدریکو گارسیا لورکا به سراغ متن خانه برنارداآلبا رفته و با مترجمی احمد شاملو و دراماتورژی محمد چرمشیر متن را در اجرایش به سرانجام رسانده است. رفیعی در سال 78 عروسی خون و در سال 92 یرما را کارگردانی کرد و شاید این دگرگونی و دراماتورژی را به عنوان ارزش افزوده به آن دو اجرای پیشین علاوه کردهباشد و همین خود مسیر اجرا را تا حدی با دیگر آثارش متمایز میکند.
فدریکو گارسیا لورکا یکی از نویسندگان نام آشنای ادبیات اسپانیا است که نمایشنامههای شاعرانهاش بر ادبیات نمایشی جهان و آثار نویسندگان ایرانی تاثیرگذار بودهاست. لورکا نخست، نگارش را با شعر آغازکرد و سپس در آفرینش آثار خود، با بهرهگیری از نثری شاعرانه، نمایشنامههای برجستهای نظیر «خانه برناردا آلبا» را نوشت.
در این جُستار نیز برایمان بیش از هر چیزی ساختار مهم است و به دنبال چگونگی بیان اجرا هستیم. اما به ناچار باید از متن و محتوایش شروع کنیم تا در ادامه بدانیم که در نگاه رفیعی با چه تغییراتی مواجه شده و حالا او به دنبال بیان چه نکاتی در اجرایش بوده و چگونه از پس آن برآمده است. بنابراین میشود گفت که نگارنده در ادامه، روال یک نقد ساختارگرا را برای نوشتن نقدش درنظر گرفتهاست.
هشت سال سوگواری
خانه برنارد آلبا درباره استبداد و دیکتاتوری است که ریشه در فرهنگ و جغرافیای اسپانیا دارد. مادری که دخترانش را وامیدارد در سوگ پدرشان بنشینند و هشت سال تمام هیچ ارتباطی با مردان نگیرند. این فضای بسته، دختران را عاصی و معترض میکند و نتیجه اینکه این فضا باز میشود و رستگاری با فرو پاشیدن یک دیوار بلند به خانه میآید.
ما آدمها به دلیل خودخواهی و حس تفرعن و تکبر در محیط خانه گاهی همین دیکتاتوری را در لباس فاعل یا مفعول تجربه میکنیم. بنابراین حس دیکتاتوری فراگیر و جهانشمول است و نشان این نمونه از نمایش ها میتواند در مهار هر یک از ما کارآمد باشد. اینکه بدانیم دیگر اعضای خانواده زیر بار زور نخواهند رفت و این زورگویی را سرانجام پس خواهند زد، حس بازدارنده و نیکی است که ما را در مهار حس دیکتاتوری نیرومند میکند. هدف تئاتر هم درمان و پیشگیری است و انسان هم همواره خطاکار است و باید مدام از خوراک روحی و روانی این چنینی برخوردار باشد تا خود را از چنین گناهانی پاک کند. هدف از کاتارسیس هم همین حس شفایافتگی از امراض ریز و درشت درونی است.
خانه برناردا آلبا متنی جاودانه و جهانی است و چون در بستر خانواده به مسئله استبداد میپردازد، حسی فراگیر را تداعی میکند. اینکه هیچ مادر و پدر یا فرزندی نباشد که به دیگر اعضای خانواده اش زورگویی کند، حرف بزرگ و کارآمدی است و برای همین با گذر از زمان و جغرافیا، طراوت این متن احساس میشود و حس زیبایی در ما تراوش میکند.
پدر مرده و حالا به دستور برناردا آلبا هشت سال سوگواری بر دختران این خانه و حتی خود برناردا و مادرش واجب است. یعنی مرگ پدر دیکتاتوری و استبداد در این خانه را مضاعف گردانیده است. دختران هر یک به نوعی فرسوده و افسرده شدهاند چون به موقع ازدواج نکردهاند و از ابراز حس زنانه و مادرانه بازماندهاند. پپه تنها مردی است که به دلیل آنکه نامزد یکی از دختران شدهاست، تا پای دیوار و پنجره اتاق آگوستیاس هر نیمه شب پیش میآید و به همین خاطر دختران درصددند این مرد را برای خود کنند. هر یک از آنان هنوز رویای داشتن یک مرد را بر سر دارند به همین دلیل بینشان چالش و درگیری میافتد. آدهلا دختر بیست ساله و جوان بر آن است که از این خانه بگریزد و به پپه از پنجره اتاقش گرا میدهد به او هم توجه کند. توجهی که تا مرز دل کندن از آگوستیاس و دل بستن به او پیش میرود. برنارداآلبا میفهمد و به هوای ترساندن و رماندن پپه، تیری از تفنگ در میکند. اما آدهلا حس میکند از پپه حامله است و خود را میکشد. درحالیکه مادرش میپندارد او مثل یک دختر باکره است و چنین هم باید خاکسپاری شود.
دراماتورژی
اما در نوشتار دراماتورژی شده به کمک محمد چرمشیر، به جای خودکشی آده لا، یکی از خواهران، مارتیریو، که از داشتن قوز رنج میبرد و به آدهلا حسادت میکند، او را میکشد. این یکی از تغییرات عمدهای است که در متن به وجود آمده است. همچنین نقش مادر برنارداآلبا پر رنگتر شدهاست. در اینجا برای تکمیل یا پیوست این سه متن مادر، به نام خوزه ماریا از دختر بختبرگشته عروسیخون گرفتهشده که حالا بعد از آن ناکامی و کشتهشدن نامزدش احتمالا با یکی دیگر ازدواج کرده که حاصلش شده برنارداآلبا که همچنان در حسرت آن عشق دیرینش احساس ناکامی میکند. او به حالت جنون زده و در لباس عروس از آن ناکامیاش میگوید و همچنان میخواهد این خانواده را متوجه ویرانگر بودن تعصبات کورکورانه گرداند اما انگار چشم بینا و گوش شنوایی نیست که آنها را از این بیچارگی برهاند.
طراح صحنه
در طراحی صحنه (کار مشترکعلی رفیعی، منوچهر شجاع) هدف عمده ارائه تصاویر بکر بودهاست. زیباییشناسی اغلب کارهای رفیعی پرداختن به صحنه کارآمد، استیلیزه و زیباست، و در خانه برنارداآلبا نیز تاکید بر همین روال است اما در آن ایستایی بر پویایی و تحرک چیره میشود. شاید همین خود یک نکتهی بارز است که نمایش نتواند در صحنههای طولانی از کند شدن ضرباهنگ بکاهد و ناخواسته دچار افت ضرباهنگ بشود و حتی اصطلاحا از ریتم بیفتد.
طراحی برای رفیعی منجر به القای فضا میشود و این فضا دربرگیرندهی کلیت اجراست که حامل محتوایی است و شامل ضوابط زیباییشناسانه... خانه برنارداآلبا، یک خانهی قدیمی است که بی شباهت به کاخهای قرون وسطایی نیست؛ با توجه به نقاشیهای روی دیوار و دیواری که یکی دو بار با بالاور آورده و برده میشود و نقوش قدیمی و مخدوش شده از مسیح و حواریونش بر روی آن، مرتبط به همان دوره قرون وسطاست. ای کاش این نقاشیها نبود و همه چیز در همان فضای خالی و انتزاعی مطرح میشد تا این فضا بدون داوریهای تاریخی و ریشهدار، دارای تاویلات و تعبیرات گستردهتر و جهان شمولانهتر میشد. سال گذشته، در اجرای «پسران تاریخ» کار اشکان خیل نژاد از همین نقاشیها بر دیوارهای یک کلیسا که در روزگار ما تبدیل به دبیرستان شده، استفاده شدهبود. البته در آنجا گذر تاریخی و موضوع قابل بحث در گذر از سنت به مدرنیته و تبدیلشدن مکانهای مذهبی و صومعهها به مکانهای امروزیتر، چنین طراحیای را میطلبید و حالا بعد از یکسال این شباهت در خوشبینانهترین حالتش سوءتفاهم برانگیز است که این ارتباط ناخواسته است... اما از آنجا که شباهت در نوع ارائه ایده بسیار است میتواند بیانگر یک فکر مشترک باشد. در هر دو آنقدر این ایده موثر است که بشود گفت این روزگار و بیچارگی از کجا آبشخورش میآید... و مذهب مسیحی را مانع از تبلور غیرمتعصبانه بداند که به ویرانی دختران در سختگیریهای روزمره منجر میشود.
به هر روی هر چه این دلالتهای مذهبی کمرنگتر باشد کلیت اجرا گویاتر خواهد بود زیراکه مذهب با اینکه بخش واضحی از نمایشنامه نیست، ولی جهان نمایشنامه را دربرگرفته است. این مسئله از چندین جهت قابل فهم است. اول اینکه دلیل اصلی محدودیتهایی که به سرکوب میانجامد، مذهب است. نمایشنامه خیلی زود، پس از بازدید از کلیسا برای خاکسپاری شروع میشود و برناردا این تفکرش را بیان میکند که کلیسا تنها مکانی است که زنان میتوانند به مردان نگاه کنند؛ نشانگر این است که تنها زمانی میتوان به مسائل جنسی اشاره کرد که در محدودیت و چهارچوب احترامی شدید قرار داشته باشند.
اما موجزگرایی نمایش در استفاده از تخت خواب و پنجرههای بزرگ و غیرقابل دسترش در دیوار انتهایی بسیار کارآمد است و بسیاری از میزانسنها و درخشش و حضور بازیگران در این تناسبات نزدیک به یقین ممکن خواهد شد. اینکه پنجره ضرورت رهایی است و بسته بودنش آنها را از دسترسی به هوای تازه بازمیدارد و در نبودن اکسیژن احساس خفقان تمام خانه را با همه درندشت بودنش فرامیگیرد، بسیار باورمند است... اما تختخوابهای مشترک به خانه رنگ و لعاب یک آسایشگاه را میبخشد و به دلیل رفتارهای تند و تیز دختران که بسترساز رفتارهای عصبی و هیستریک است بیانگر نوعی روانپریشی قابل گسترش است که دامنگیر همه شده و حالا دختران بی حال و هوای عاشقی باید که در این قرنطینه بمانند، بپوسند و در نهایت کاملا ناکام بمیرند... اما انرژی جوانی تلاطم و غرور به همراه دارد و بانی حرکت و دگرگونی است و نمیگذارد اینجا دائمی باشد. چنانچه آدهلا تا پای جان میرود اما این دیوارها را با فروپاشی همراه میکند.
طراح لباس
لباس (کار مشترک علی رفیعی، ندا نصر) در خانه برنارداآلبا کارکرد ویژهای دارد؛ به دلیل اشتراکاتی که در فرم و رنگها هست، بیشتر حالت اپیدمی و گروهی بودن را تداعی میبخشد. اینکه زنها باید لباس سیاه بپوشند و فرم لباسهای بلند و بدنهای پوشیده نیز دلالت بر حکمی واحد بین اهالی خانه میکند که چنین خواسته شدهاست... این سیاه و خاکستری هم ضمن سوگواری به بیان متعصبانه و تک ساحتی بودن اندیشه حاکم دلالت میکند که در رنگ و زندگی حقیقی جاری نیست بلکه یک جریان دیکته شده است که نافی زندگی است. زندگی برگرفته و ریشهدار در طبیعت است و باید مثل همان هم از رنگهای گوناگون برخوردار باشد... چنانچه در اینجا هم بارها دخترها به این تنوع رنگها در پوشیدن لباسهای مهمانی و در زمان پرو کردن در خلوت بدون برنارداآلبا تاکید میورزند و واقعا از سیاهی روزگار و آنچه مادر مستبد تحمیل میکند، بیزارند.
چهار رنگ غالب در لباسها (مشکی، خاکستری،سفید و قرمز) هستند که کاملا بعنوان نماد حضور دارند و سوگواری و بیروحی و تاریکی ذهن در رنگهای تیره و حاکم بر آدمهاست و شور زندگی و عشق و سرکشی در رنگ سرخ لباسها و گلسر آدهلا نمودار میشود. سفید در ظاهر لباس خواب است اما در باطن مثل لباس بیماران است که تداعیگر حضور آنان در یک تیمارستان است. از سوی دیگر سفید کفن و مردگی تدریجی اینان را گوشزد میکند که در هر دو حال نیز نباید به این وضعیت و این گونه زندگی دل خوشکرد...
ادامهی این نقد را میتوانید در شمارهی 232 مجلهی نمایش بخوانید.