نقد نمایش کالبدشکافی
تمرکز بر موضوعی متفاوت و ضرورتمند
نویسنده و کارگردان: سامان ارسطو
عبدالرضا فریدزاده
نمابش «کالبدشکافی» با طراحی و کارگردانی سامان ارسطو در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر در حال اجراست. نمایشی که دستکم از ۳ جنبه درخور توصیه است:
۱ - موضوع نمایش مربوط است به امری که چند دهه به دلیل ملاحظات بیهوده و غیرمنطقی سیاسی آنقدر مغفول مانده و حتی بکلّی انکار شده که به معضلی عمیق و ریشهدار مبدل گردیده : معضل پزشکی و بیولوژیستی «ترنسسکشوال»ها که پرداختن به آن اکنون هم که به شکل زخمی آشکار بر بدنهی جامعه نمایان شده، موجب سرزنش است و با موانع متعدد مواجه میشود چنانکه سامان ارسطو با عبور از راهبندهای متعدد به طرح آن بر صحنه توفیق یافته تا تلنگری به بخش خفتهی وجدانها بزند.
۲ - حضور دو بازیگر که شخصاً درگیر این معضلند و دیدنشان بر صحنه، به این دلیل که هم تجارب تلخشان را به سایر بازیگران در تمرینات انتقال دادهاند و هم در اجرا به مخاطبان القاء میکنند، بر تاثیر نمایش میافزاید و مشکل طرحشده را برجستگی ویژه میبخشد. در فضایی که هنوز، و قطعاً تا زمانی دراز، این حضور یک تابو به شمار میآید، شهامت این دو عزیز را باید ارج نهاد و تحسین کرد.
۳ - آمیختگی عاطفه و زاویهی دید کاملاً حقیقی و صادقانه شخص کارگردان با نمایش خویش، بهعنوان کسی که در زندگی خود معضل یادشده را عمیقاً لمسکرده و زهر تلخ نگاههای غلط جامعه را در هردو بخش مدیریت و افکار عمومی، مزیده است، بسیار اثرگذار است. ارزش کار او در این است که مدتها پس از حل مشکل خویش با طی مراحل درمانی، این زخم را بر تن و جان جامعه به فراموشی نسپرده و با زبان و ابزار هنر به یاری طیف بیگناه اما رنج و آزار دیدهی «ترنس» شتافته است و با به تصویر کشیدن رنجشان باعث شده بخشی از طیف فرهیختهی افکار عمومی که به تماشای اثرش مینشینند، در نگاه خود تجدید نظر کنند و با تاثیری که از اثر میگیرند، در اصلاح زاویهی دید دیگران بکوشند. هدف وی آن است که بخش مدیریتی فرهنگی جامعه را وادارد که به وظیفهی مدنی و قانونی و اخلاقی و وجدانی خود در قبال این طیف رنجدیده عمل کرده، از امکاناتی که در اختیار دارند و در اصل متعلق به مردم از جمله افراد همین طیف است برای حل و رفع معضلاتشان استفاده کنند.
سامان ارسطو شهامت انساندوستانه و دلسوزانهی خود در پرداختن به این مسئله را پیشتر هم با حضور در فیلمی درخور اعتنا که مشکلات وی را بیان کرده و سیر درمانیاش را به تصویر کشیده، بهخوبی نشان داده است و اکنون در این اجرا رنج طیف ترنس و بیمهری شگفتی که از جانب هردو بخش مدیریت و افکار عمومی بر آنان روا داشته شدهاست را با بهرهگیری از چند نشانه و نماد گویا و رسا جلوهگر میسازد :
نماد کفن = کفنهایی کیسهمانند که شخصیتهای نمایش یعنی چند ترنس و همسرانشان جدا جدا درون آنها جای گرفته، به هنگام ضرورت خارج میشوند و پس از بازی به درونشان بازمیگردند. این چند زوج جلوههای متکثر یک فرد ترنسسکشوالاند که بار اول از کفنش خارج میشود و آن جلوهها را یکی یکی بیرون کشیده و به نمایش میگذارد. این کار بهطرزی ساده اما درست و معنامند در اجرا انجام میگیرد و با هر بازی، عمق بیشتری از معضل بر تماشاگر آشکار میگردد. کفن بهترین نشانهایست که میتوانست معنای مورد نظر را حمل کند، و این معنا با جداگانه بودن کفنها ـ درحالیکه وابستگی اشخاص بازی به یکدیگر دوجانبه است، یعنی هم به یک طیف دارای درد مشترک تعلق دارند و هم هر دو تن همسران همدیگرند و همبستگی عاطفیشان غالباً از جنس «عشق» است ـ عمق و گسترش بس افزونتری مییابد.
نماد شلاق = کمربندیست مردانه (نشانهی مردسالاری و سایهی سنگینی که بر مسئلهی طرحشده میافکند) که کارگردان با هوشمندی ضربات آن را بر پیکر هر ترنس و زوج او بهیکسان در طول اجرا فرود میآورد، هرچند که هر همسر ـ زن یا مرد ـ زوج ترنس خود را که هویت جنسی متفاوتی را در خود کشف کرده و بهدرستی قصد تغییر جنسیت دارد، ستمگر اصلی تلقی میکند و با او میستیزد، گویی که او را زنندهی شلاقها میداند؛ و این اشارتی به لایهی دیگری از معضل است : عدم درک نزدیکترین افراد به این طیف و نیز عدم شناختشان از روابط و ساختار بیهنجار اجتماعی.
نماد قهر و خشونت = این خشونت که ارتباط تنگاتنگ با نماد پیشین دارد «آمر»ی دارد و «عامل»ی.
آمر، کارگردان نمایشیست که بناست به تماشایش بنشینیم اما همسرش که بازیگر آن نمایش است، هویت جنسی مردانهای را پس از چند سال زندگی مشترک در خود کشف کرده و اکنون مخالفت و عدم تبعیت از مسیر نمایش را کلید میزند و آن را با تحریک و ترغیب سایر بازیگران (زوجهایی که یکی از هر زوج با معضل طرحشده درگیر است و همسر خود را نیز خواه ناخواه با پیامدهای آن مواجه و درگیر ساخته است) به سمت شکستن سکوت و ابراز مشکل و مطرح ساختنش سوق میدهد.
عامل هم بازیگریست مطیع و تحت اجبار و فرمان کارگردان؛ شخصیتی با هویت نامشخص و باز و گسترده، که میتواند نماد و نمایندهی افکار عمومی نیز باشد. آمر، کمربند را به دست این عامل مطیع و بیاراده داده است تا سایر شخصیتهای بازی را با خشونت و اجبار به اطاعت و سکوت در مورد مسئلهشان وادارد. اشخاص بازی نیز تحت تاثیر این فشار فزاینده و محدودیتِ منظری که برایشان ایجاد کردهاست، سوراخ دعا را گم کرده، به جای شناخت و تحلیل دقیق و منطقی موقعیت و معضل خویش و برخورد صحیح با آن، به شکلی غیرمنطقی با همدیگر درگیر میشوند و غفلت و خطای مسیرشان است که مجال افزونتر به اجبار و فشار و به آمر و عامل آن میدهد. آنقدر راه را به خطا میپویند که در انتهای نمایش، شخصی از طیف «ترنس»، جایگزین «عامل» شده، کمربند را به دست گرفته و اجبار و فشار به آنان را تداوم میبخشد. این جایگزین، خود از تماشاگران نمایش است : مردی که اجرا را با کتک زدن همسر خود در سالن انتظار و پیش چشم تماشاگران، کلید زده بودهاست. این صحنهی معنامند پایانی، نقد نمایش بر مردسالاری و نگاه تماماً مردانه و کاملاً عاری از منطقِ موجود به معضل ترنسهای جامعه را، به درستی به نقطهی اوج میرساند؛ نگاهی نادرست و بس خشن که سبب میشود یک ترنسِ متمایل به هویت جنسی زنانه هم «دستِ بزن» داشتهباشد و چنان خشونتی را در ملاء عام نسبت به همسر خود روا بدارد، و بدتر از آن، عامل خشونتی فراگیرتر نسبت به دیگر شخصیتهای اجرا شود، آن هم به انتخاب خود، و نه مانند عامل نخست از روی بیارادگی و فشار و اجبارِ «آمر»...
ادامهی این نقد را میتوانید در شمارهی 233 مجلهی نمایش بخوانید.