تئاتر و فلسفه؛ دروغهایی در گنجه افلاطون
نویسنده: پل مونگان/ دانشگاه ملبورن
سمیه یعقوبی
فلسفه رشتهای است که اساس آن بر حقیقت و دانش استوار بود اما وقتی با تئاتر درآمیخت، بنیان آن برپایههای دروغین شکل گرفت (پاچنر، 2006: 41).
رابطه بین تئاتر و فلسفه قطعا یکی از مسائل و مشکلات قابل توجه است. همانطور که مارتین پاچنر اظهار میدارد: تئاتر رشتهای است که از یک طرف بر پایه عوامل فیزیکی استوار است و از طرفی دیگر فلسفه رشتهای است که برای تایید ارزش خودش نیاز دارد که فاصلهاش را از هر چیزی که مربوط به ملاحظات تئاتری است حفظ کند. درحالیکه فلسفه به ترویج تئاتر و تمرینات آن میپردازد، تئاتر نیز افکار فیلسوفان و تمام آنهایی که ایدههایشان بر روی صحنه شکل میگیرد را برجسته میکند. توصیف آریستوفان از سقراط خندهدار است و در مقابل او نیچه ادعا میکند که سقراط کسی است که تراژدی را به قتل رسانده است (نیچه، 2000: 86-81). بدن زنده یکی از ویژگیهای بارز تئاتری است اما یک اعتقاد قوی در فلسفه غرب وجود دارد که میگوید جایی که بدن درگیر شد، دانشی وجود ندارد. اینجا این امر قابل توجه است که بدانید تعداد کمی از فیلسوفان مطرح بر روی مسائل تئاتر و اجرای آن تمرکز داشتهاند (سالتز، 2006: 10). با این حال همانطور که پاچنر و دیگران اشاره کردهاند، ریشه واژههای تئاتر و تئوری و نظریه از یک فعل یونانی با طیف وسیعی از معانی مرتبط با دیدن گرفته شدهاست و فلسفه و تئاتر همچون یک خانواده در کنار یکدیگر ایستادهاند.
با توجه به مطالعات پاچنر این مقاله بر این فرض استوار است که بهترین جایگاه برای بررسی و مشاهده اینکه چطور میتوان از فلسفه ضد تطبیقی به فلسفه تئاتر نزدیک شد، گفتههای افلاطون است(پاچنر، 2002: 522). میتوان در فلسفه شبه تئاتری افلاطون به بررسی دو دروغ پرداخت چیزی که من آن را دروغهایی در گنجه افلاطون میدانم، اصطلاحی که از توصیف پاچنر از دیالوگهای افلاطون گرفته شدهاست.
دروغ و زندگی پدیداری
در اینجا لازم است اشاره کنم که من از اصطلاح «پلههای دیوتیما» برای بیان سیر صعودی فلسفه متافیزیکی افلاطون استفاده کرده ام. در ضیافت یا سمپوزیسیوم افلاطون شخصیت دیوتیما به سقراط توضیح میدهد که کسی که عاشق است و عشق مادی و جسمانی او را دربرگرفته است با صعود از پلهها و مراحل متعالی، میتواند از عشق جسمانی به «حقیقت» برسد. این صعودها و طیطریقها در بسیاری از اساطیر و فرهنگها نقش مهمی دارند و نشاندهنده ارتباط بین بهشت آسمانی با زمین انسانی هستند که در یک طی طریق دو جانبه میتوان به تعالی انسانی و نزول الوهیت از امور مادی به امور الهی، از امور غیرواقعی به واقعیت، از تاریکی به نور و از مرگ به جاودانگی رسید. این مسیر ما را از شرایط زمینی به موقعیت ملکوتی و الهی راهنمایی میکند و در این طیطریق علاوه بر مسیر عمودی، جنبه سیر افقی را نیز دربرمیگیرد و این نشاندهنده آن است که فرایندی بالقوه طولانی در این طیطریق وجود دارد.
مفهوم «پلههای دیوتیما» قدم به قدم در طیطریق به سوی واقعیت برتر، نشاندهنده نظریه فرم و اساس شناختشناسی و معرفتشناسی افلاطون است و عمق افکار متافیزیکی او را در این راه به تصویر میکشد. در پایین این پلهها و گذرگاه، پدیدهها یعنی امور ظاهری قراردارند که این امور با حواس قابل درک هستند. در کل این پدیدهها فقط ظواهر هستند و به نوعی کذب و دروغاند و به معنای عدم حقیقت هستند. اما در بالای این گذرگاه نومنها وجود دارند چیزهای که توسط نوس یا ذهن درک میشوند. قابل توجه است که اساسیترین پارامترهای پدیدهای در زبان انگلیسی به ایدهها و فرمها تعبیر شدهاند اما هیچ یک از آنها بازگوکننده واژه «ایده» یونانی نیستند که ممکن است این کلمه به معنای زیبایی، زئوس، خدا یا حقیقت و یا هرچیزی فراتر از فرمهای دیگر تعریف باشد. اما در کل چیزی است که بدون تغییر وحدت وجود دارد؛ حقیقت و غیرحقیقتی که در انتهای این طی طریق درهم آمیخته شدهاست.
واژه آنانکی؛ ذهن و بدن در زنجیر
رابطه بین نوس و پدیده بیشتر به اشاره افلاطون در استفاده از واژه «آنانکی» وابسته است. آنانکی یکی از ایزدان نخستین در اساطیر یونانی است که تجسم سرنوشت و گریزناپذیر بودن تقدیر است و مفهومی است که معمولا به «ضرورت» ترجمه شده است. بر طبق نظر یونانیان آنانکی نیرویی بیرحم در جهان است که در پس تمام محدودیتها قرار دارد؛ محدودیتهای فیزیکی، متافیزیکی، اجتماعی که در روابط میان انسانها مانند عشق و خانواده دیده میشود. در اساطیر یونان شکل ظاهری آنانکی شبیه مار است که دستهایی به وسعت یک جهان دارد. او به همراه جفت خودش به نام خرونوس، سمبلهای شکلگیری جهان هستند و آنانکی خدای جبر و تقدیر است که در مقابل نیروی عشق و اروس قرار دارد. در مکالمه تیمائوس افلاطون شخصیت سقراط توضیح میدهد که اگرچه لوگوس معمار اصلی جهان است، آنانکی علتی ناخوشایند، محرک و انگیزهای است که موجب میشود فیلسوف از دنیای مادی و پدیداری به جهانی متعالی صعود کند. به بیانی دیگر به دلیل وجود آنانکی و ضرورت است که فیلسوف به بالا رفتن از پلههای دیوتیما و طی طریق میپردازد و روح فردی که همان ذهن یا «نوس» است، شکافی عمودی بین انسان و خدا یا پدیدهها و نومنها را به وجود میآورد و اجازه میدهد که او به این عروج دست یابد. در متنهای بسیاری بدن به عنوان زندان روح توصیف شدهاست و زندگی ایدهآل فلسفی این است که انگیزهای الهی در ضمیر انسان کشت میشود به طوری که باعث تعالی روح میگردد و روح قادر است که از زندان زمان و فضای بدن رهایی یابد...
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 234 و 235 مجلهی نمایش بخوانید.