در حال بارگذاری ...
...

مصاحبه‌ای با پروفسور مارتین پوکنر

تئاتر، فلسفه، ادبیات: زمینه‌ای برای کشمکش

مصاحبه‌گر: اِیلم اِژدر

مترجم: یاسمن طالبی

مارتین پوکنر یکی از روشنفکران برجسته‌ی عرصه‌ی تئاتر، درام مدرن و ادبیات است. او استاد زبان و ادبیات انگلیسی، ادبیات تطبیقی و مؤسس مکتب پژوهش پرفرمنس و تئاتر مِلون در دانشگاه‌هاروارد است. به عنوان یک مربی، سخنران عمومی و نویسنده‌ای که برنده‌ی جایزه شده، کتاب و مقالات متعددی در زمینه‌های متفاوت از تئاتر، فلسفه و درام مدرن گرفته تا ادبیات جهان به چاپ رسانده که به زبان‌های زیادی ترجمه شده‌اند. شناخته‌شده‌ترین کتاب‌های او در زمینه‌ی تئاتر با نام‌های «ترس از صحنه: مدرنیسم، آنتی‌دراماتیک و درام»، «شعر انقلاب: مارکس، مانیفستو و هنرمندان آوانگارد» و «تئاتر ایده‌ها: انگیزش‌های افلاطونی در تئاتر و فلسفه» به چاپ رسیده‌اند.

استاد مارتین پوکنر را در ژوئن 2018 در مکتب پژوهش پرفرمنس و تئاتر ملون ملاقات کردم. قصد داشتم از عقیده‌اش درباره‌ی تئاتر، رابطه‌ی میان تئاتر، ادبیات و فلسفه، تئاتر آوانگارد و نقش آن در قرن بیست و یکم آگاه شوم و با او گفت‌وگویی داشته باشم.

آثار برجسته‌ی شما مانند «ترس از صحنه»، «شعر انقلاب» و «تئاتر ایده‌ها» همگی طی دهه‌ی 1990 تا 2000 میلادی گردآوری و نوشته شده‌اند. این سال‌ها به عنوان یک نقطه‌ی تحول شناخته می‌شوند: یک تحول تئاتری، اجرایی، مؤثر و آوانگارد. ویژگی‌های بارز این دوران چه هستند؟ و در طول این مدت، به عنوان یک نویسنده، حرفه‌ی تخصصی و حوزه‌های پژوهشی‌تان را چگونه و در کدام حیطه تعیین کرده اید؟ و این تحول چطور بر توانایی شما در نوشتن و خلق ایده تأثیر گذاشته، به توسعه‌ی آن کمک کرده و یا آن را محدود ساخته است؟

گمان می‌کنم حق با شما باشد که این دوره توجه فزاینده‌ای در زمینه‌ی اصطلاحات و مفاهیم برگرفته از تئاتر و هنر اجرا به خود دیده‌است. موفقیت در حیطه‌ی مطالعات پرفرمنس یکی از این موارد است. کارهای خود من در زمینه‌ی متون نوشتاری و رشته‌ی ادبیات نسبت به آنچه در مطالعات پرفرمنس در حال شکل‌گیری بود، بیشتر مورد توجه قرار گرفتند. اما در هر صورت من همواره به این مورد تمایل داشته‌ام (یک بار ریچارد شکنِر در کنفرانسی در گوشم زمزمه کرد که با ایده‌ی آنتی دراماتیک من موافق است). علاقه به تئاتر و پرفرمنس، به‌راستی علاقه به ادبیات و حتی فلسفه است. کتاب «تئاتر ایده‌ها» تلاشی بود برای نوشتن تاریخ فلسفه‌ای که از دریچه‌ی درام و تئاتر به آن نگاه شده است. آثار من در این بازه‌ی زمانی بر ژانرهای کلوزت دراما، مانیفستو و تئاتر ایده‌ها تمرکز کرده بودند که در حوزه‌ی تنش‌های میان ادبیات، فلسفه و پرفرمنس قرار می‌گرفتند.

در یکی از اجراهای عمومی نمایش‌های خود، ما را دعوت به «توجه به فاصله‌ی میان تئاتر و فلسفه» کردید. شما به این فاصله به عنوان یک قدرت مولد و مشکلی که باید از آن اجتناب کرد نگاه می‌کنید. ممکن است کمی بیشتر درباره‌ی اهمیت چنین موضوعی که برای من بسیار پرفورمتیو است صحبت کنید؟ مفهوم «نمایشی بودن» را در کدام قسمت این فاصله قرار می‌دهید؟

بله، ایده‌ی «توجه به فاصله» نتیجه‌ی پیشرفتی بود که مرا شگفت‌زده کرد. وقتی «تئاتر ایده‌ها» را می‌نوشتم، فکر می‌کردم تنها کسی هستم که به رابطه‌ی میان تئاتر و فلسفه علاقه و توجه نشان می‌دهد (فعالیتم را به عنوان یک متخصص فلسفه شروع کرده بودم، چیزی که در مطالعات تئاتر بسیار نامتعارف بود. و به علاوه چندین کار دانشگاهی در زمینه‌ی فلسفه‌ی تحلیلی نیز انجام داده بودم) اما بعد از آن فهمیدم که در واقع مردم بسیاری وجود داشتند که به چنین موردی توجه نشان می‌دادند، مانند «فردی راکم» و «لارا کال» که یک انجمن کاملاً پژوهشی با نام «فلسفه‌ی پرفرمنس» پدید آوردند و مجموعه کتاب‌هایی نیز در این زمینه به چاپ رساندند. من که واقعاً از این بابت خوشحال بودم. در آن موقع قصد داشتم حوزه‌ی مطالعه و پژوهش این رشته‌ی تخصصی مهم را ارزیابی کنم. در نتیجه با پدیده‌ی جالبی مواجه شدم: تعدادی از پژوهشگران گمان می‌کردند که تمایز میان فلسفه و تئاتر معضلی است که نیاز به واسازی دارد. این موضوع مرا به اشتباه انداخت. برایم بسیار جالب بود که تئاتر و فلسفه، این دو رشته‌ی بسیار متفاوت، چگونه یکدیگر را نادیده می‌گرفتند، به هم حمله می‌کردند، از هم وام می‌گرفتند و به هم حسادت می‌کردند. این یک نیروی درونی بود که احساسش می‌کردم و به آن علاقه‌مند بودم و اگر قرار بود علیه تفاوت موجود میان تئاتر و فلسفه بحث کنم و یا آن را نادیده بگیرم، این نیروی درونی را از دست می‌دادم. بنابراین ترجیح دادم که بپذیریم چنین فاصله‌ای وجود دارد، آن هم نه به منظور کنترل این فاصله، بلکه به منظور مطالعه‌ی دقیق اینکه چگونه اشخاص متفاوت از آن عبور کرده‌اند.

چه می‌شود اگر تاریخ مکتوب تئاتر، حداقل تئاتر غرب را به واسطه‌ی این فاصله‌ی «موافق» بازخوانی کنیم یا به آن بیندیشیم؟ فکر می‌کنید به چه چیز خواهیم رسید؟ آیا باور دارید که «توجه به این فاصله» می‌تواند داستان نمایش یا درک آن را تغییر دهد؟

سؤال بسیار خوبی است. این دقیقاً همان چیزی است که من در ذهن می‌پرورانم: تاریخچه‌ی رابطه‌ی میان تئاتر و فلسفه و فاصله‌ی آن‌ها. آنچه ما می‌دانیم این است که در زمان‌های تاریخی متفاوت، فیلسوفان از تئاتر یاری می‌گرفتند. این روند از افلاطون آغاز می‌شود که خود دیالوگ‌های فیلسوفانه می‌نوشت و این نوشته‌ها گاه حتی به مرحله‌ی اجرا درمی‌آمدند، آن هم درست زمانی که با حمله و انتقاد شدید او به تئاتر مواجه می‌شدند. دیگران نیز، از جمله نیچه، رابطه‌ی مشابهی با تئاتر داشتند، هم به آن عشق می‌ورزیدند و هم از آن متنفر بودند. لحظه‌ای واگنر را می‌پرستیدند و لحظه‌ای با او سر جنگ داشتند. روزی ژرژ بیزه را بهترین می‌دانستند و روزی عاشق حرکات موزون بودند. در تئاتر هم ما آن دسته از نمایشنامه‌نویسانی را داریم که به فلسفه علاقه داشتند و در پی آن بودند که آن را (از نمایشنامه‌ی «ابرها»ی آریستوفان گرفته تا نمایشنامه‌های تام استاپارد) به روی صحنه بیاورند، آن هم در حالی که این اقدام برایشان مسخره بود.

بله، دقیقاً! امروزه تعداد زیادی مقاله‌ی مرتبط با تئاتر می‌بینیم که توسط فیلسوفانی چون رانسیر، بدیو، ژیژک و وبر نوشته شده‌اند. آیا می‌توانیم بگوییم که« تعصب ضد دراماتیک بودن» در عصر ما از میان رفته است؟

سؤال جالبی است. ویژگی‌های نمایشی از جمله پرسونا، پرفرمنس و تعریف محدود و کنترل شده‌ای که از شخص خود ارائه می‌دهیم بیشتر از هر چیز دیگری در فرهنگ ما نمایان می‌شوند. دنیای هنر، موزه‌ها و ... دائماً در حال ساخت و تولید پرفرمنس‌هایی در فضاهای خودشان هستند. به نظر می‌رسد ویژگی‌های دراماتیک پیروز شده‌اند و ویژگی‌های غیردراماتیک شکست خورده‌اند. اما از طرفی دیگر گمان می‌کنم که ویژگی‌های غیردراماتیک هرگز با شکست کامل روبه‌رو نشده‌اند. شیوه‌های اجرایی فراوان ما از ارائه‌ی دراماتیکی از خودمان واکنش شدیدی را حین صحبت ما به بار می‌آورند. جالب خواهد بود که ببینیم این موج جدید غیر دراماتیک بودنِ اثر کجا خود را نشان می‌دهد...

 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی 234 و 235 مجله‌ی نمایش بخوانید.