در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش «تابستان»

سونامی سکوت

«تئاتر» هنر اندیشیدن است. نمایش «تابستان» مخاطب خود را به اندیشیدن وامی‌دارد. «تابستان» هیچ وقت تمام نمی‌شود زیرا ذهن مخاطب خود را با پرسش‌ها و چالش‌های بی‌پایان مواجه می‌کند آن هم فقط با دو بازیگر در صحنه‌ای محدود بدون تغییر دکور و بدون دیالوگ و منولوگ. «تابستان» پازل پیچیده‌ای است که وقتی قطعاتش را کنار هم می‌چینیم، حس‌می‌کنیم شکل نهایی، آن چیزی نیست که تصورش را می‌کردیم و باز هم می‌توانیم از دل شکل به دست آمده، به اشکالی دیگر با مفاهیم جدیدتر برسیم همچون تصاویر دو آینه روبه‌روی هم که تا بی‌نهایت تکثیر می‌شوند. داستان «تابستان» را نمی‌توان به طور سرراست و مشخص تعریف کرد، به هویت دقیق شخصیت یا شخصیت‌ها نمی‌توان پی‌برد، زمان رخدادها مشخص نیست و مکان نمایش هر جای جهان می‌تواند باشد.

نویسنده و کارگردان: سعدی محمدی عبد

شهرام خرازی‌ها

 

مثلث «تابستان»

مردی نیمه برهنه در تخت خود خفته است. ظاهرا مجرد و تنهاست و زندگی بخور و نمیری دارد. داستان از جایی شروع می‌شود که او از درون تختخواب خود، صدای گنگی می‌شنود. مرد کنجکاو و کمی وحشت‌زده، تشک را می‌شکافد تا به منشاء صدا پی ببرد. او در عمق تشک، مرد بیهوشی را می‌بیند که از نظر پوشش و فیزیک بدن تقریبا شبیه خودش است. مرد اول نمی‌داند که با این مهمان ناخوانده (مرد دوم) چه کند؟ او را پناه می‌دهد و مراقبت می‌کند. غریبه کم‌کم جان می‌گیرد و چشمان خود را می‌گشاید. دو مرد در برقراری ارتباط با یکدیگر مرددند. تعامل آن‌ها از همزیستی و دوستی به کشمکش و درگیری می‌انجامد. مرد غریبه از اتاق خارج می‌شود و با لباس و ظاهر زنانه باز می‌گردد. مرد اول به درون تشک بلعیده می‌شود. زن(همان مرد دوم) پشت پنجره می‌ایستد و رو به بیرون، به افقی دوردست خیره می‌ماند درحالی‌که از مرد اول، دیگر هیچ اثری نیست... برای نقد و درک بهتر و ضابطه‌مند نمایش، می‌توان داستان نمایش را یک مثلث دراماتیک فرض کرد که شخص، زمان و مکان سه ضلع آن را تشکیل می‌دهند. نمادها و نشانه‌ها از دل همین مثلث و از زوایای آن، بیرون آمده و رمزگشایی می‌شوند.

 

ضلع اول: شخص / نقش / کاراکتر

نمایش دو بازیگر دارد اما تعداد نقش‌ها مشخص نیست. در ساده‌ترین شکل می‌توان گفت، نمایش دو بازیگر و سه نقش (مرد اول، مرد دوم و زن) دارد. این دو بازیگر را هم می‌توان ایفاگر نقش یک شخصیت واحد درنظرگرفت هم دو یا چند شخصیت مجزا از هم با هویت‌های جداگانه. حتی می‌توان آن‌ها را دو روح یا یک نفر را روح و دیگری را آدم فرض‌کرد. اگرچه جنسیت هر دو بازیگر مشخص است اما جنسیت نقش یا نقش‌های نمایش را می‌توان ثابت یا شناور در نظر گرفت. بر همین اساس، نوع روابط و تمایلاتی که بازیگران از خود به نمایش می‌گذارند از عشق، نفرت، تهاجم، خشم و نوعدوستی گرفته تا خودخواهی، شیء‌خواهی، دگرجنس‌خواهی و همجنس‌خواهی، بسیار متنوع و پرنوسان است. داستان‌ها، پی رنگ‌ها و پیشفرض‌های مختلفی که برای نمایش «تابستان» می‌توان متصور شد (که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت) تکلیف تعداد، هویت و جنسیت کاراکترها و نوع روابط بین آن‌ها را مشخص می‌کند.

 

ضلع دوم: مکان

مکان نمایش، خانه‌ای رو به ویرانی است. دیوارها بی‌جلوه و در معرض تخریب به نظر می‌رسند. خانه فقط با یک لامپ آویزان از سقف روشن شده است. در عمق صحنه پنجره‌ای دیده می‌شود بدون آنکه بتوان از ورای آن منظره بیرون را دید. آب از سقف خانه چکه می‌کند. بخشی از سقف فرو می‌ریزد. مرد اول تلاش می‌کند تا خانه را از ویرانی نجات دهد. بر ویرانی خانه در نیم ساعت اول نمایش تأکید می‌شود اما کم‌کم ویرانی فیزیکال خانه جای خود را به ویرانی روان‌شناختی یا دگردیسی شخصیتی می‌دهد.

 

ضلع سوم: زمان

لامپ آویزان از سقف شاید تنها وسیله‌ای است که می‌توان به واسطه خاموش یا روشن بودن آن به زمان رخدادها (روز یا شب) پی برد. زمان خطی در نمایش فقط سیر پیشرفت وقایع را دربرمی‌گیرد. زمان شناور و متغیر عملا نقشی در نمایش ندارد چون داستان به صورت «فلاش بک» یا «شکست زمان» تعریف نشده است. سیر وقایع، مدام رو به جلو است و بازگشتی در کار نیست مگر آنکه فرض کنیم همه‌ی آنچه دیده‌ایم از آخر به آغاز بوده است که در نظر گرفتن چنین فرضی هم با داستان نمایش، چندان همخوانی ندارد و دارای مفهوم نمادین نیست. با این اوصاف، زمان در نمایش «تابستان» با آنکه اسم نمایش بر زمانی مشخص یعنی یک فصل از سال، تأکید می‌کند عملا وزن کمتری از شخص و مکان دارد به عبارت دیگر مثلث داستان نمایش، یک مثلث متساوی‌الساقین است با دو ضلع مساوی (شخص و مکان) و یک ضلع کوچک‌تر (زمان).

 

نوع

«تابستان» چه نوع نمایشی است؟در چه قالبی می‌گنجد؟ آیا نوع این نمایش را باید بر اساس مضمون و محتوای آن تعیین کرد؟ یا بر اساس فرم؟ ... پاسخ به این سوالات ناممکن نیست اما دشوار است. ساختار نمایش به گونه‌ای نیست که بتوان به راحتی آن را در چارچوب مشخصی دسته‌بندی کرد؛ «تابستان» هم تراژدی است هم نیست. هم گروتسک است هم نیست. هم به رئالیسم جادویی وابسته است هم نیست. هم رئال است هم سورئال. «تابستان» نمایشی قالب‌گریز و ساختارشکن است و به کودک بازیگوشی شبیه است که می‌کوشد خویش را زیرکانه از قیدوبند بزرگ‌ترها برهاند...

 

ادامه‌ی این نقد را می‌توانید در شماره‌ی 234/ 235 مجله‌ی نمایش بخوانید.