نقد نمایش موی سیاه خرس زخمی
شبیه هملت یا اثری آخرالزمانی
نویسندگان: سعید پیامی، جابر رمضانی
طراح و کارگردان: جابر رمضانی
رضا آشفته
نمایش موی سیاه خرس زخمی در سال 97 دو بار در تالارهای مولوی و حافظ اجرا شد. به نظر میرسد اجرای اول برتریهایی نسبت به اجرای دوم داشتهاست و البته در هر دو سعیشده که شکل متفاوتی از برداشت خلاقه از متن هملت در صحنه ارائه شود.
موی سیاه خرس زخمی نامی استعاریک است که درواقع ریشه در نمایشنامه جاودانه ویلیام شکسپیر انگلیسی دارد که هنوز هم از متنهای بیهمتایی است که میتواند از زوایای گوناگون مخاطبانش را تحتتاثیر قراردهد. شاید این نوع برخورد که هملت را ضمن اعتراف، لاپوشانی نیز میکند، جنبشی بیپروا و پویامند باشد. به هرروی کار هنرمند آفرینش است و هر که بهتر از این بیپروایی بهره برد هنرمندتر است. رهایی زمینهساز این بیپروایی است؛ اینکه هنرمند و نویسنده از آنچه آزموده میشود نهراسند. آنچه پیامد و بازتاب کار است با هر میزان منفینگری و مثبتنگری، میتواند ما را در برابر یک جریان رو به پیش پیروز گرداند.
اکنون جابر رمضانی و پیام سعیدی در برابر متن هملت نه وفادارند نه بیوفا... بلکه جسورانه نگرهی آخرالزمانی خود را از کل خیانتها و جنایتهایش برداشت کرده و در پس آنچه باید واگویه شود، خود را پنهان میکنند و در این پنهان کاری است که دیگر هملتی آشکار نیست. اما درواقع همه چیز همان است و این دگرگونی در یک سری جابهجاییها و تدبیرها برای سازگاری با زمین و زمان امروزی چنین شدهاست. این همان آفریندگی رو به پیش است که ما را در برابر خطاهای پیش رو جسور میکند. لازمهی هنر همین است و نباید از پیامد کار هراسید؛ حتی اگر صدای وامصیبتای بسیاری دربیاید.
انگار در دوردستها
درنگ این دو نویسنده (جابر رمضانی وسعید پیامی) برداشتی از یک متن نئوکلاسیک است اما نگاه آنان رو به پیش است و در آن وضعیتی نمایان میشود که انگار در دوردستهایی که دیگر رنگ و بویی از انسان و ضوابط انسانی و اخلاقیات نباشد، چنین خواهد شد. هر چند این روزها هم چنین افراد و زندگیهایی دارد تجربه میشود. به همین دلیل درنگ این دو نویسنده در لفافهکردن هملت است و میشود از این برخورد به نگرهی پسامدرنی شدن وضعیت نام برد. اینکه آدمها خودشان نیستند و انگار هر یک بازینامه چیز دیگری است و در آن فرآیند روانشناسانه ملاک و معیار نیست چون چهارچوبهای شخصیتی در هم ریخته شده و هر که به هر که شده است. چنانچه همسر، جیران (مریم نورمحمدی) هم نقش مادر است و هم همسر... و بودم* (حامد رسولی) نیز هم هملت پدر است هم هملت پسر... دادا (محمدعلی محمدی) نقش کلادیوس را عهدهدار است. ساقی (اصغر پیران) مواد نیز درواقع هوراشیو است که به جای این وری شدن، آن وری است و شاید هم دو سویه است و هم از آخور میخورد هم از توبره!
دکتر (فربد فرهنگ) شاید پدر افلیا را یادآوری کند که دستورالعملهای جنایت را میدهد. دختر رباتی (مینا زمان) هم شبیه افلیاست. گورکنها (حمیدیان، رشاد معینی) هم همان گورکنی هستند که حالا در شرایط دشوارتری در زیر میزی که روزگاری میز رستوران بوده و در آنجا گوری بوده، دارند نبش گور میکنند.
بنابراین موی سیاه خرس زخمی شبیه هملت است و همه این آدمها تطابقها و در عین حال تفاوتهایی با شخصیتهای هملت دارند اما این مناسبات به روز شده و ما دیگر در قرن شانزدهم و عصر الیزابتی یا قبلتر از آن به سر نمی بریم، بلکه جایی است روی زمین امروز! اینکه آدمها در تلاطمات و مناسبات معاصر دارند نفس میکشند و در حکمرانی این روزگار، خودش نشان میدهد که در آن انسانی نیست. یعنی ویژگیهای انسان در روابط اجتماعی و روال عادی زندگی وجود ندارد. در این نیست شدن انسان است که شخصیت اصلی «بودم» نامگذاری میشود که ما را به درنگی ریشهدار متوجه سازد. در اینجا زمان حال در مواجهه یک گذشته و آیندهی دور از هم شکل میگیرد اما انگار امروز هم چنین مناسبات و رویدادهایی در جریان است.
زیباتر اینکه، او در دراماتورژی از متن هملت به دنبال ارائه اجرایی متفاوت بوده که این هم ریشه در ضعف و کاستی گروه ندارد زیرا در ایران اغلب گروهها چون از پس اجرای کلاسیک و وفادار به متن شکسپیر برنمیآیند با دگرگونکردن متنهای این نمایشنامهنویس برجسته، دلخواه خود را از آن به صحنه میآورند و گاهی هم خیلی متن را دگرگون میکنند که دیگر چیزی از متن اصلی باقی نمیماند و در نهایت، از آن یک پارودی اجرا میکنند که گاهی نیز بیش از حد پارودیک میشود اما جابر رمضانی به دنبال نو کردن وضعیت است که در آن آدمها امروزیتر شدهاند و دردناکی این همه خیانت و جنایت به هم پیوسته، نتیجه و پیامد تکثیر آن در میان عموم مردم است که اگر در خانواده شاهزاده هملت فقط یک خانواده شاهی وجود دارد حالا کل مردم شهر دچارش شدهاند و هوراشیو که ساقی مواد است به جای پزشک و درمانش دارد مواد مخدر بین مردم پخش میکند بلکه این مواد تسکین دردهای ایشان باشد...
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 234/ 235 مجلهی نمایش بخوانید.