در حال بارگذاری ...
...

نامه بهرام بیضایی به اکبر رادی

از پشت شیشه‌های غم‌انگیز

1 اسفندماه 1345

رادی عزیز

«از پشت شیشه‌ها»ی بسیار غم‌انگیز و بسیار قشنگت را خواندم و پیش از هر چیز می‌خواهم صمیمانه بهت تبریک بگویم. صراحتاً بگویم من «محاق» یا «مسافران» تو را چندان حس نمی‌کنم، اما از پشت شیشه‌ها را هر کسی با کل وجودش حس خواهد کرد. باز هم تبریک. اگر این تبریک اصلاً ارزشی برای تو داشته باشد. یا ارزشی در برابر کار تو داشته‌باشد. اما دو سه نکته. که میدانی من به هر حال فضولی‌هایی می‌کنم:

ـ اول اینکه دو سه نمایشنامه فرنگی با چنین طرحی نوشته شده‌است (مثلاً شام شب عید از تورنتون وایلدر، یا ماشین‌نویس‌ها از مورای شیگال) که البته از ارزش نوشته‌ی تو چیزی نمی‌کاهد، و شاید هم تو اصلاً آن‌ها را نخوانده‌باشی. این را گفتم که اگر بعدها رفقای روشنفکر نیشی زدند، برایت غیرمنتظره نباشد.

ـ دوم اینکه از پشت شیشه‌ها باز هم بیشتر خواندنی است تا اجراکردنی، تحرک در آن کم است (گرچه لازم هم نیست) و حتی از لحاظ ایجاد تحرک‌های ظاهری در میزانسن هم جای چندانی ندارد. چون تقریباً اکثر افراد نمایش موضع‌هایی روی صحنه دارند که تا آخر نمایش آن را حفظ می‌کنند و تقریباً از آن محدوده خارج نمی‌شوند. که البته کارگردان می‌تواند از این مقوله بگذرد و آن‌ها را به حرکت بیشتر وادارد. اما در آن صورت منظور تو که در نوشته عملاً نشان‌داده‌ای حفظ نمی‌شود (مگر آنکه به توصیه‌های صحنه‌ای که کرده‌ای خیلی پابند نباشی).

بامداد همیشه پشت میز کار، آقای درخشان همیشه روی صندلی چپ، خانم درخشان همیشه روی صندلی راست. اغلب (منهای یکی) حرکات [بامداد از پشت میز به پشت پنجره و بالعکس ـ و همه‌ی این‌ها کم ـ که البته ضمن محدودکردن، خصوصیات انسانی به اشیاء (میز، صندلی‌ها، پنجره) می‌دهد)].

ـ سوم گفت‌وگوی خانم درخشان است که تا حدود زیادی ترجمه‌ای است (یعنی تأثیر ترجمه‌ی نمایشنامه‌ای) و این بستگی به سلیقه‌ی شخص خودت دارد. برای ایضاح بگویم، خانم درخشان نمی‌گوید: درخشان مواظب خودت باش، از پله‌ها نیفتی، و می‌گوید: درخشان، مواظب خودتان باشید، از پله‌ها نیفتید والخ ـ که این خودش در خواندن جالب است. اما در اجرا؟

ـ چهارم اینکه بامداد از همان اول نمایش روحاً پیر است (خودت خواسته‌ای؟) ـ به گمان من در همان زمینه‌ی نویسنده‌ی در خود فرو رفته هم می‌شود اوائل نمایش به او نشاطی با طنزی بخشید که بعدها یا فاقدش بشود یا تلخ و تنبل. به هر حال بامداد در آخرین صفحه‌ها (گذشته از پیری) خیلی شبیه بامداد اولین صفحه‌هاست.

ـ حرف آخر اینکه من نمایشنامه را خیلی می‌پسندم، به‌خاطر عدم طمطراق در جمله‌بافی‌هایش، و عدم بازی‌های روشنفکرانه در کلام، و اینکه حق مطلب را یک «کل» ادا می‌کند نه هر جمله به تنهایی و به اصرار و با تأکید بسیار و باز به نظر من اجرای این نمایش به همان علت اصلی که گفتم (کمی تحرک، غیرصحنه‌ای بودن) بسیار سخت است و توفیق یافتن در آن بینهایت مشکل، چه برای بازیگر چه برای کسی که مسئولیت روی صحنه‌آوردنش را می‌پذیرد. و اما اگر من روزی یا وقتی امکان اجرایش را یافتم، ضمن آنکه تعهد هیچ نوع موفقیت تجارتی در مورد آن نمی‌کنم، آن‌وقت از تو استقلال تام و تمام در کار می‌خواهم، با پذیرفتن این تعهد که کوچک‌ترین لطمه‌ای به کارت نزنم. و در آن صورت اگر تو اجازه بدهی و من هم شعورش را داشته‌باشم حداقل کاری خواهد شد که اقلاً خودمان را راضی کند و بتوانیم از آن دفاع کنیم. و باز اگر امکان داشته‌باشد با آن تالار بیست و پنج شهریور را ورشکست کنیم.

قربانت. بیضایی

این یادم افتاد و اضافه کنم.

مگس‌شدن خانم و آقای درخشان هر چند که با استادی توسط بازیگر عملی شود به تمامی به تماشاگر منتقل نخواهد شد. مگس حیوانی است (اگر بهش برنخورد!) خیلی ریز و حرکاتش ریزتر. و تماشاگر یحتمل که در حرکات او دقت نکرده‌باشد، و خصوصیات و دقایقش را در خاطر نداشته‌باشد که بتواند فوراً تداعی کند. به نظر من مسخ به یک جانور مشهورتر که حرکاتش وضوح بیشتری (و قابلیت تداعی بیشتری) داشته‌باشد عملی‌تر است. که بدبختانه هیچ جانوری «وزوز» منظور تو را ندارد. راستی کلاغ چطور است. و غار غار؟ هر چند حرکات بالش را درآوردن مشکل است.