در حال بارگذاری ...
...

تشخیص هنر اجتماعی متعهد

وید سیمونیتی

سمیه یعقوبی

آثار هنر اجتماعی سودمند

تستر گیتس، هنرمند امریکایی و پرفسور دپارتمان هنرهای تجسمی دانشگاه شیکاگو است. او در سال 2009 خانه‌ای خرید و با استفاده از مواد بازیافت شده مانند ضایعات انبارها و کارخانه‌ها آن را بازسازی کرد. او پیش از این از مواد بازیافتی در آثارش استفاده نکرده بود و در بازسازی این اثر هنری بیشتر بر روی کارکردهای اجتماعی تاکید کرده است. گیتس معتقد است که این زندگی اجتماعی است که در مرکز اهمیت قرار دارد و این جنبه از تغییر و تحول هویت را بازنمایی می‌کند. این اثر در سال 2011 به عنوان اثر هنری برگزیده شد (وی2011، گیتس 2012، آدامز 2015). اساس کار او بر روی تاثیر اجتماعی است. ویژگی هنرهای کاربردی گیتس برپایه هنر متعهد قراردارد. هنرمند فمینیستی به نام سوزان لایسی شاید بهترین گزینه برای پیشروبودن در هنر اجتماعی متعهداست. در آثار اولیه‌اش مانند لحاف کریستال (1987ـ1985) او بیش از چهارصد زن مسن را در ایالت مینوسیتا دور هم جمع کرد، گروهی از زنان که در در جوامع فراموش شده‌اند. هدف واقعی این پروژه بررسی گروه‌های در حاشیه است. این پروژه طی دوسال تحقیق و کارگاه آموزشی انجام گرفت.

جرمی دلر با گروهای از معدنچیان که توسط پلیس سرکوب بودند پروژه‌ای را آغاز کرد.(جرمی دلر، 2001) او یک توربین بادی را در بالای پل راه آهن قرار داد تا مزایای این کار را به جامعه‌ی مخالف نشان دهد (2014) و با همکاری گروهی به جمع‌آوری زباله‌ها پرداخت و در خلق پرتره‌هایش از آن‌ها استفاده کرد و از راه فروش آن پرتره‌ها به توسعه پروژه‌های اجتماعی خود پرداخت (2008). می‌توان گفت که امکان دارد یک اثر هنری همچون درخشش نوری در یک جامعه باشد. بحث در مورد هنر متعهد جنبه‌های بسیاری را دربرمی‌گیرد که می‌توان آن‌ها را در انواع مختلفی دسته‌بندی کرد مانند تغییر اجتماعی، زیبایی‌شناسی ارتباط، هنر کاربردی، هنر اجتماعی، هنر عمومی، هنر مکانی و موقعیتی، کاربرد اجتماعی، هنر سودمند و هنر مشارکتی (لیسی1995، ون2002، کستر2004، جکسون2011، بیشاپ2012، دورتی 2015). در تحقیقات جدید بیشتر بر روی جنبه‌هایی از هنر اجتماعی که دارای دو ویژگی اساسی هستند متمرکز می‌شوند: اول اینکه ارزش پروژه هنری با تاثیرات اجتماعی و سیاسی آن هم‌سو باشد و دوم اینکه روش‌هایی که برای ایجاد این تاثیر اجتماعی و سیاسی به‌کار گرفته می‌شود با اصطلاحی به نام ( هنر اجتماعی متعهد) نام برده شود.

من استدلال می‌کنم که هنر اجتماعی متعهد به طرح مسئله‌ای می‌پردازد که فیلسوفان هنری در دهه 1960 درگیر آن بودند.(دانتو1964، دیکه 1969) یکی از چند مسائل آن‌ها این بود که این آثار هنری فقط جنبه زیبایی بصری نداشته‌باشند و بیشتر به طرح مسائل اجتماعی بپردازند (استکر2012). هنر اجتماعی متعهد یک چالش جدید ارائه می‌دهد؛ اثر هنری از جنبه سودمندی آن برای جامعه بشری مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و ارزش هنری چیزی است که ما از درون حوزه هنر ارزیابی می‌کنیم. در ابتدا تاریخ مختصری از هنر اجتماعی متعهد در زمینه هنرهای تجسمی ارائه می‌دهم و به نظریات میون ون و همچنین نظریه جیسون گایگر اشاره می‌کنم.

میون در فصل اول کتابش به هنر اجتماعی متعهد اشاره می‌کند (ون 2002) و به بررسی سال‌های بین دهه 60 و دهه 90 میلادی در زمینه پیامدهای هنری غرب به ویژه نیویورک می‌پردازد. در این روایت تاریخی او بیشتر بر روی تغییرات اجتماعی تاکید می‌ورزد. برای ون مغهوم حیاتی هنر اجتماعی متعهد بیشتر از جنبه‌های موقعیتی و مکانی و شیوه‌های ارائه آثار هنری و محل و موقعیت فیزیکی آثار هنری اهمیت دارد که می‌توان در اینجا اصطلاحی به نام هنر مکانی یا هنر موقعیتی را معرفی کرد. این مفهوم در نظریه ون، با فلسفه پدیدارشناسی، هنر مینی‌مالیستی، هنر زمینی و شیوه‌های گوناگون هنرهای مفهومی در دهه 1960 درارتباط است (ون2002).

هنرمندانی مانند کارل آندره، سل لویت، رابرت استیمسون، دونالد جراد، رابرت موریس و ایوا هس بر روش‌های پویایی در اثر هنری که می‌تواند با محیط ارتباط برقرار کند تأکید دارند. نسل بعدی هنرمندان که امروزه با نام «نقد نهادی» شناخته می‌شوند یک گام جلوتر هستند، آن‌ها علاوه بر جنبه‌های اجتماعی به جنبه‌های زیبایی‌شناختی اثرهنری نیز پرداخته‌اند (ون 2002). بر این اساس میله لدمن یولکه در اجرایی به نام «هنر نگهبان» موزه‌ای زیبا و آراسته را به عنوان اثر هنری‌اش ارائه داد که علاوه بر کارکرد اجتماعی این مکان، می‌توان از جنبه‌های زیباشناختی آن نیز بهره برد.‌هانس‌هاوک، آندره فریزر، مارسل برو تایرس، کریستو و دیگران با جنبه‌های انتقادی در دهه 70 ظهور کردند. آن‌ها در تلاش برای نشان‌دادن آثار هنری با جنبه‌های سیاسی در غالب هنر مکانی هستند. این امر باعث می‌شود که ون توضیح دهد که چگونه هنر اجتماهی متعهد در اوایل دهه 1990 از بین رفته بود و دوباره در دوران معاصر ظهور پیدا کرد. او در یکی از مطالعات خود در سال 1993 با نام «فرهنگ در عمل» از هنرمندی به نام جین جاکوب نام برده است که توسط مجسمه‌هایش در کارگاه‌ها و ورکشاپ‌های هنری‌اش اعتراضات سیاسی خود را نشان داد (ون، 2002). دیگر هنرمندان مانند سیمون گرفنن، کریتوفر اسپنریو در کارهای پژوهشی برای تامین عذا برای بیماران خاص شرکت‌کردند و یا با همکاری با یک کارخانه شکلات‌سازی، به جوانان ساخت ویدیوهای آموزشی را یاد دادند. در اینجا هنر مکانی و موقعیتی تنها محدود به مکان‌ها و رویدادهای فرهنگی نیست بلکه کارخانه‌ها و مکان‌های مختلف جوامع، درنظر گرفته می‌شوند اگرچه ون به طور ویژه از اصطلاح «تعامل اجتماعی» استفاده نمی‌کند، اما ترجیح می‌دهد نظریه‌ای تحت عنوان «مکان ویژه» ارائه دهد. او در ادامه در فصل سوم به طور گسترده بر هنر اجتماعی متعهد متمرکز شده است.

جیسون گایگر با نگاهی انتقادی به اصطلاح مکان و موقعیت در نطریه ون می‌پردازد و اظهار می‌دارد که اصطلاح مکان و موقعیت به عنوان بستر و زمینه‌ای از دانش، تبادلات فکری و مباحث فرهنگی تعریف شده است و صرفا جنبه‌های مکانی را دربرنمی‌گیرد. گاگیر به مسیر نابودی ون از مینی‌مالیسم به هنر اجتماعی متعهد اشاره می‌کند (گایگر2009). او می‌گوید استقلال هنری یک نظریه، معیاری برای ارزش هنری است و هنر ذاتی ارزشمند است. و این نظریه در طی پنجاه سال گذشته، در جهان پیشرفته هنر غرب مورد تجدید نظر قرار گرفته است. این را می‌توان در تحول اجتماعی هنرمندان در دهه 60 دید. این استقلال هنری در آثار هنرمندانی مانند کلمنت گرینبرگ و در آثار نقاشان انتزاعی مانند جکسون پالوک قابل مشاهده است که می‌توان دینامیک و پویایی را بین صفحه مسطح نقاشی و اشکالی که روی آن وجود دارد، مورد تحسین قرار داد. دیگر هنرمندان پست‌مدرن مانند مینی‌مالیست‌ها و هنرمندان هنرهای مفهومی مانند رابرت استیسون به سختی در این طبقه بندی قرار می‌گیرند زیرا هدف اصلی آثار آن‌ها صحبت درباره تجربه زیباشناختی است.

ون و گاگیر هر دو روایتی ارائه می‌دهند که نشان می‌دهد تحول اجتماعی پیوسته است. آن‌ها که به مرکزیت تاریخ هنر مدرن پس از جنگ جهانی دوم می‌پردازند. گایگر به راحتی مسیر ون را تایید می‌کند، اگرچه در اینجا موردی وجود دارد و آن این است که گایگر رابطه بین جنبش‌های هنری با مشارکت‌های سیاسی آن‌ها را بازگو می‌کند. مانند ناتورالیسم و رئالیسم در اواخر قرن نوزدهم و ساختارگرایی روسی و دادائیسم در اوایل قرن بیستم (گایگر، 2009). در این مرکزیت، تحول اجتماعی قرار دارد و موقعیت آن‌ها مرز بین گفتمان‌های سیاسی و عملی است که ون محرک اصلی در این زمینه را زیبایی‌شناسی می‌داند (ون، 2002). پروژه‌های عملی تستر گیتس، مارجیستا پورش، ویک موینز و دیگران صرفا بر جنبه‌های سیاسی از رهگذر رسانه هنری متمرکز نشده‌اند بلکه دنباله رو هنرهای آوانگارد تاریخی هستند مانند دادائیست‌ها که زندگی و هنر را باهم ادغام کردند (برگر، 1984)...

 

ادامه‌ی این مقاله را می‌توانید در شماره‌ی 236 مجله‌ی نمایش بخوانید.