حکایت از خود گذشتن
نقد نمایش «داستانهای پزشک محبوب من»
نویسنده: آنتوان چخوف
دراماتورژ: هما علیزاده
کارگردان: میکائیل شهرستانی
عبدالرضا فریدزاده
1ـ واژهی «دراماتورژی» در این اجرا به یکی از معانی درستش به کار گرفته شده که عبارت است از دراماتیزه کردن چند داستان کوتاه از آنتوان چخوف، پزشک درامنویسی که قصّههایش نیز همچون درامهای او از برجستهترین آثار ادبیات جهان به شمار میآیند و خود به گواهی نام همین اجرا و نیز کارنامهی آقای شهرستانی، محبوب اوست.
اما در عمل، این دراماتیزهکردن چنان که باید و شاید به درستی و دقّت اتفاق نیفتاده است و متنهای داستانی انتخاب شده، به متونی نمایشی و دارای مؤلّفههای دراماتیک تبدیل نشده و هنوز شکل و ریخت داستانی خود را حفظ کردهاند و البته حتی بدون ظرایف و دقایق و تکنیکهای «چخوفیِ» داستانها، همچون تعلیقها و... طنز هشیارانه و هدفمند و صائب داستانهای انتخابی نیز در این چند «نمایشک» که اجرا را شکل دادهاند آنگونه که انتظار میرود پخته و پرورده نشده است.
چنانچه دراماتورژ اثر نیز مانند سایر اعضای گروه از هنرجویان باشد، باید خود را بابت دادن میدان تجربهای خوب و نیز اعتماد کارگردان به تلاشش، بسیار مدیون وی بداند و در راستای ادای این دین هرچه میتواند در ارتقاء خویش بکوشد.
در اقلام تبلیغی و اطلاعرسانی اجرا، مشخص نشده است که این دراماتورژی براساس ترجمه یا ترجمههای کدام مترجم یا مترجمها انجام گردیده است تا معلوم شود روان و دقیق و بدون دورریز بودن دیالوگها در نمایشکهای اجرا شده، تا چه میزان مدیون ترجمه و مترجم است و چه مقدار حاصل پویش ذهن دراماتورژ. در مجموع و به هر روی، برترین امتیاز متون این اجرا به همین دیالوگهایش تعلّق میگیرد.
2ـ بازیگران چند نمایشکی که در این اجرا به مشاهدهشان مینشینیم، هنرجویان میکائیل شهرستانیاند که بنابر اعلام ایشان در پایان اجرا، اغلب برای نخستین بار به صحنه آمدهاند. این رخداد را از دو منظر میتوان نگریست:
در منظر نخست، پرورش نیروهای تازه نفس برای صحنهی تئاتر، آن هم توسط مدرس حرفهای و شناختهشدهای چون میکائیل شهرستانی که این شاخه از فعالیت را نیز به طور مستمر در کارنامه دارد، اتفاقی مبارک است و جای تقدیر و «خدا قوّت» گفتنی صمیمانه و قلبی دارد.
در منظر دوّم امّا، خواه ناخواه آمادگی این نیروهای تازه نفس مورد سنجش قرار میگیرد که تا چه حد میتوان به آنان و آیندهشان به عنوان بخشی از آیندهی تئاترمان امید بست؟ و در این سنجش متاسفانه به نتیجهای مورد توقّع خود، نمیرسیم. در بازیهای اغلب این بازیگران، خامی و ناآمادگی بدن و صداهای ساختگی و هضم ناشدن پزیشنها و استایلهای القاءشده از سوی کارگردان که به شکلی پوستهای انجام میشوند، آشکارا قابل مشاهده و رصدند و ویژگی درخور و تحسینانگیزی در آنها یافت نمیشود.
شخصیتها (یا دقیقتر: تیپ ـ شخصیتها)ی داستانهای انتخاب شده، سن و سال و موقعیت اجتماعی و ساختار درونی و برونیشان با این گروه بازیگران غالباً بسیار جوان ـ جز یکی دو نفر ـ فاصلهی بعید دارند، که همین امر کار را برایشان دشوار ساخته است. روش معمول در چنین حالتی واداشتن بازیگران به مشاهده و مطالعه و تجربهی میدانیست تا بتوانند مصادیق و نمونههای شخصیتهایی که ایفا میکنند را در جامعه یافته و مورد تحقیق و تحلیل قرار داده و ویژگیهاشان را در ذهن و عواطف خویش پیاده و تثبیت کنند و پرورش دهند و به هنگام ایفا به مخاطبین خود عرضه و القاء نمایند. اما این بازیگران در این مسیر با مشکلاتی مواجه خواهند بود از جمله: نبود حال و حوصله و وقت و انگیزهی انجام چنین مطالعه ای، بعلاوهی متعلق بودن شخصیتها و فرهنگ و روابطشان به جامعهای دیگر و زمانی دورتر از یک قرن و اندی، که یافتن مصادیق را دشوار و دشوارتر میسازد، و ناگزیر باید از طریق کتاب و فیلم و موادی از این دست و نیز تحلیل و تخیّل به مقصود نایل آیند. حالتی متفاوت را برای روشنشدن مطلب فرض میکنیم: چنانچه شخصیتها متعلق به اینجا، این فرهنگ، این جامعه و اکنون بودند، قطعاً این گروه بازیگران در ایفای نقش خویش به نتایجی برتر از آنچه شاهدیم میرسیدند. با توجه به این امر، این پرسش پیش میآید که آیا بهتر نبود که کارگردان برای نخستین اجرای هنرجویانش، نویسنده و متون ملموس و متناسبتری را برمیگزید؟
در حال حاضر به نظر میرسد که ایشان با ادراک دقیق و صحیح مسئله، چاره را در القاء استایل و پزیشنهای مورد نظرش به بازیگران دیده است، که چنان که گفتیم نتیجهی آن به شکل عرضهی پوستهی شخصیتها توسط آنان رخ نموده است. از سویی، به نظر میآید که دیدگاه رادیویی کارگردان در این اجرا بر دیدگاه صحنهایاش ـ که در هر دو مورد نیز صاحب تسلط و تجربهی کافی و وافیست ـ غلبه دارد و بر گونهای صداسازی معمول در رادیوی ما تمرکز و تأکید بیش از اندازه ورزیده است، و البته هنرجویانش همین را نیز چنان که باید هضمنکرده و اگرچه وظیفهمندانه و دقیق از آن پیروی میکنند، تمهیدات رادیویی را «مال خود» نکردهاند. آنها حتی در رعایت پرسپکتیو صدا در مقاطعی که اجرا اقتضاء کرده است (مثلاً در اجرای دیالوگهای بیرون از صحنه یا ارتباطات صوتی از درون صحنه با بیرون و بالعکس) مشکل دارند. در صداسازیهای رادیویی نیز که به اقتضاء بخش تیپیکال شخصیتهایشان، کارگردان به سمت آن هدایتشان کرده است، جز در مواردی معدود، موفق به درونیسازی نشدهاند...
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 237 مجلهی نمایش بخوانید.