در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش قاسم‌آباد

سمفونی ناکوک مردگان

نقد نمایش قاسم‌آباد

سمفونی ناکوک مردگان

برزخی که پوریا گلستانی در نمایش «قاسم‌آباد» آفریده، باورکردنی نیست. اندیشه‌ی پشت این نمایش و پیامی که دربر دارد، ارزشمند است اما این اندیشه و پیام نشأت‌گرفته از آن، بر کاغذ و روی صحنه، پرداخت کاملی نداشته و به بار ننشسته است.

نویسنده و کارگردان: پوریا گلستانی

شهرام خرازی‌ها

متن

قبرستان روستای قاسم‌آباد تنها مکان رخدادهای نمایشنامه و نمایش است؛ جایی که زمان در آن متوقف شده و همیشه غرق در تاریکی شب است. آنچه سکوت قبرستان را می‌شکند، ضربات کلنگ، پارس سگ‌ها، صدای جویدن مورچه‌ها و گفت‌وگوی مردگانی است که در آن جا دفن شده‌اند. نمایش با یک مقدمه پرطمطراق و البته قابل حذف شروع می‌شود که بیشتر جنبه معرفی مکان و کاراکترها به تماشاگر را دارد. مقدمه نمایش جذاب نیست و نمی‌تواند تماشاگر را به صحنه جلب کند. کاراکترها نه از جذابیت بصری برخوردارند نه همدلی برانگیزند. آن‌ها مدام در کشمکش با یکدیگرند بی‌آنکه این کشمکش به یک نتیجه دراماتیک بینجامد. داستان نمایش تازه از جایی آغاز می‌شود که برزخ‌نشین‌های این ناکجاآباد با جوانی ناشناس به نام امیر مواجه می‌شوند که خود را کشته است. بین برزخ‌نشین‌ها بر سر اینکه امیر را در جمع خود بپذیرند یا نه؟ بحثی درمی‌گیرد. قاسم، رضا دست‌کج و سکینه رمال معتقدند چون خودکشی گناه کبیره است بنابراین جنازه فردی که مرتکب خودکشی شده نباید در کنار جنازه دیگران دفن شود اما عمو حشمت که نقش عقل‌کل و روشنفکر جمع را دارد، می‌کوشد تا با پرده برداشتن از گذشته‌ی تباه مخالفین دفن جنازه، آن‌ها را متوجه این نکته کند که همگی در طول حیات خود مرتکب گناه شده‌اند و هیچ کس از اشتباه و خطا مصون نیست. کشمکشی که بین کاراکترها بر سر دفن شدن یا نشدن جنازه امیر پدید می‌آید به تدریج رنگ باخته و فراموش می‌شود و پس از آن، کشمکش دیگری بین عمو حشمت با قاسم، رضا و سکینه شکل می‌گیرد که نه به کشمکش اول پیوند می‌خورد! نه در بطن داستان نمایش می‌گنجد! به این ترتیب نمایشنامه با دو کشمکش فاقد ارتباط تماتیک به بیراهه رفته و کانسپت اصلی یعنی مرگ، در مرحله دراماتیزه شدن باقی مانده و کامل نمی‌شود. فردی که بر اثر خودکشی مرده را باید بی‌هیچ و قید و بندی در قبرستان دفن‌کرد.  موضوع پرهیز از دفن جنازه کسانی که خودکشی کرده‌اند، مسبوق به سابقه است و قدمتی دیرینه دارد. این ایده بسیار خوبی برای شکل‌گیری نمایشنامه است اما متأسفانه در حد طرح متوقف مانده و به انجام نرسیده است. به نظر می‌رسد اگر گلستانی تمام داستان را براساس موضوع خودکشی پیش می‌برد، حاصل کارش قابل تحمل و تا حدودی پذیرفتنی از آب در می‌آمد.

شخصیت‌پردازی

هیج یک از کاراکترها را به سبب ضعف‌های آشکار در شخصیت‌پردازی، نمی‌توان‌باورکرد. تلاش نمایشنامه‌نویس برای خلق نقش‌های تأثیرگذار، محسوس و قابل درک است اما این تلاش به ثمر ننشسته است زیرا در پی هر کشمکشی یک خط مشخص بین این کاراکترها کشیده‌می‌شود تا در یکی از دو گروه خوب‌ها و بدها قرار بگیرند و همین خط‌کشی و تفکیک کلیشه‌ای است که بر باورپذیر بودن نقش‌ها خدشه واردکرده‌است. شخصیت‌پردازی تحت‌تأثیر ماجراپردازی به انحراف کشیده‌شده‌است؛ انگار آنچه برای نمایشنامه‌نویس در درجه اول اهمیت قرارداشته، خلق و پیش بردن رخدادها و ماجراها بوده است. شخصیت‌ها غلط تعریف شده‌اند حتی اکت‌ها و ایست‌هایی که برایشان پیش‌بینی شده غلط است. این آدم‌ها یا کسالت آورند یا دافعه برانگیز!!! البته منکر این نکته نمی‌توان شد که امیر، ثریا و عمو حشمت از ویژگی‌های مثبتی برخوردارند اما باوجود بهره‌مندی از این ویژگی‌ها، تا آن حد جذاب نیستند که قادر باشند همدلی مخاطب را نسبت به خود برانگیزانند. کنش و واکنش کاراکترها بیش از حد اغراق‌آمیز است. برای درک داستان نمایش، فضا و شخصیت‌های آن اصلا نیاز به این همه اغراق نبوده است مثلا رضا دست‌کج بارها و بارها حرکات سگ را تقلید می‌کند درحالی‌که این تقلید اصلا کارکردی در نمایش ندارد. او بیش از حد پرخاشگر است و با لجاجتی بی‌پایان با امیر مخالفت می‌کند در حالی که این پرخاشگری و لجاجت کارکرد دراماتیک ندارد و حتی باورپذیری شخصیت را مخدوش می‌کند. شغل سکینه (دعانویسی و رمالی) نیز بی‌حاصل و بی‌کارکرد است. او می‌توانست قابله محلی، فروشنده دوره‌گرد یا یک زن کولی باشد بی‌آنکه در جایگاه دراماتیک نقش، تغییر بنیادین ایجاد شود. ارتباط امیر و ثریا و عشق نافرجام قاسم به سکینه هم نیمه‌کاره رها می‌شود. با این اوصاف شخصیت‌ها از حد مرده‌هایی وراج و بلاتکلیف و ارواح سرگردان فراتر نرفته و به باور درنمی‌آیند...

 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی 237 مجله‌ی نمایش بخوانید.