گفتوگو با استاد محمدرضا امیرخانی
زندگی جاریست
محمدرضا امیرخانی، زاده سال ۱۳۴۲، بازیگر و نمایشنامهنویس تئاتر، سینما و تلویزیون، اهل یزد است. او پس از تحصیلات مقدماتی در یزد، دوره کارشناسی مدیریت دولتی را در دانشگاه پیام نور تفت به پایان برد اما با توجه به استعداد و علاقهای که از کودکی در زمینه هنرهای نمایشی در خود میدید به صورت حرفهای وارد عرصه نمایش شد و کار حرفهای خود را در ۱۳۵۹ با نمایش «باغ سبز» آغاز کرد و در سال ۱۳۶۰ بعد از گذراندن دوره شش ماهه تئاتر جهاد دانشگاهی در دانشکده هنرهای زیبا به صورت جدی وارد این حوزه شد و تا امروز در این زمینه فعالیت میکند.
از چه زمانی و چگونه فعالیتهای خود را در تئاتر آغاز کردید؟
فعالیتهایم را بهطورجدی از پاییز سال 59 با بازی در نمایش «باغ سبز» آغاز کردم. آن زمان سال چهارم رشته برق را در هنرستان شهید رجایی یزد میگذراندم که از اداره آموزش و پرورش، آقای محمدعلی قدیر را به عنوان معلم امورتربیتی ما معرفی کردند. ایشان که در شهر ما تئاتری باسابقهای بودند و همه ایشان را میشناختند، نمایشی به نام «باغ سبز» که خودشان نوشته بودند را کارگردانی کردند و نقشی هم به من دادند. این اولین تجربهی من در عرصه تئاتر بود و تجربه بسیار خوبی هم بود. نمایش هر روز در دو سانس اجرا میشد و درآمد آن به نفع جنگزدگان تحمیلی بود. البته این نمایش ضبط تلویزیونی هم شد و در نوروز سال 60 از تلویزیون یزد پخش شد. بعد از آن یعنی در همان سال 60 یک دوره شش ماهه بازیگری تئاتر را در جهاد دانشگاهی دانشکده هنرهای زیبا گذراندم که بسیار پربار بود و در آن دوره موفق شدم در محضر اساتید بزرگی از جمله استاد حمید سمندریان، پرویز پرورش و... آنچه را که نیاز به آموختن آن برای وارد شدن به این عرصه داشتم بیاموزم.
از چه زمانی و چگونه دست به قلم بردید و شروع به نمایشنامهنویسی کردید؟
همان سال 60 که برای گذراندن دوره تئاتر به دانشکده هنرهای زیبا وارد شدم، سیاه مشقهایی مینوشتم اما همه در حد نگارش و همان تمرین و به واقع سیاه مشق بود تا اینکه نخستین نمایشنامهام با عنوان «بلبشو» را در سال 65 نوشتم که خوشبختانه به اجرای صحنهای هم رسید و مرحوم هاشم ارکان آن را کارگردانی و اجرا کرد.
یعنی تا قبل از نگارش نمایشنامه بلبشو اثر دیگری ننوشته بودید که بتوانید از آن به عنوان اولین نمایشنامه یادکنید؟
چرا، درواقع نخستین نمایشنامهای که نوشتم «اعتصاب در معدن» بود که آن را در کلاسهای نمایشنامهنویسی جهاد دانشگاهی و زیر نظر محمدرضا آلمحمد که مدتی هم مدیر تئاتر شهر تهران بودند، نوشتم. ایشان مرا مورد تشویق قرار دادند و بعدها نمایشنامه را به مجلهای دادند و چاپ هم شد.
کمی از فضاهای آثار نمایشی خود صحبت کنید.
قبل از همه باید بگویم، من هیچگاه خودم را یک نمایشنامهنویس به مفهوم کلمه نمیدانم. نکته دیگر اینکه یک اصطلاحی هست که اغلب برای نویسندههای زمانه ما بهکار میبرند و میگویند دهه شصتی مینویسند.
مگر نمایشنامههای آنها چه ویژگیهایی دارد که از آنها اینگونه یاد میکنند؟
نمایشنامههای این دهه، فضاهای آرامانگرایانه دارند زیرا دهه شصت تازه انقلاب شدهبود و بلافاصله بعد از آن جنگی به ما تحمیل شد و ملت پای آرمانهایشان ایستادند.
نمایشنامههای شما چنین ویژگی دارد؟
به طور مطلق نمیتوانم بگویم فضای نمایشنامههای من واحد است. مثلا در نمایشنامه «بلبشو» نمایش سمت و سویش بیگانهسازیست. درواقع باید بگویم در نگارش یک اثر، مضمون برای من خیلی مهم است. در این اثر هم ما با یک کارگر کارخانه که از قضا هنرمند هم هست و باید سه شیفت کار کند مواجه هستیم که از مدیر کارخانه میخواهد در یک شیفت کار کند ولی با مخالفت مدیر مواجه میشود. فضایی کاملا رئالیستی دارد که به دلیل آگراندیسمان موضوع، این شیوه روایتی را برگزیدم.
چطور شد تصمیم گرفتید نمایشنامه بنویسید؟
در دبیرستان که بودم اغلب انشاهایم مورد تشویق و تقدیر معلمان ادبیات قرار میگرفت. البته نه به دلیل زیبایی کلام و رعایت نعل به نعل قواعد نگارش بلکه به دلیل پرداختن به جزئیات موضوع و واکاوی آن. اجازه بدهید در همین رابطه یک خاطره برای شما تعریف کنم. اسفند سال 57 وقتی انقلاب پیروز شده بود معلم ادبیات ما گفت با موضوع «درباره انقلاب» انشاء بنویسیم. شاید تعجب کنید و یا باور نکنید ولی من 22 صفحه انشاء نوشتم. زنگ کلاس زده شد، معلم ادبیات آقای علوی که خدا سلامتشان بدارد به بچهها گفتند نروید تا تمام انشاء خوانده شود. حالا 22 صحفه چه بود؟ من از اول نظام شاهنشاهی، پادشاه به پادشاه و سلسله به سلسله را در انشاء خود مورد بررسی قرار دادم. بگذریم. میخواهم بگویم به نظر من در نگارش نمایشنامه باید به جزئیات پرداخت و واکاوی موضوع پایه و اساس است. استاد پرورش که بازیگری را به حق مدیون ایشان هستم تاکیدشان بر تمرکز، تخیل و پرداختن به جزئیات از طریق مشاهده بود. درواقع وقتی که من حسکردم قلمم حساس است، کنکاش میکند و در این دو مقوله روان است، اولین جرقههای نگارش نمایشنامه در ذهنم زده شد و سیاه مشقهایی که پیشتر درمورد آنها صحبت کردم به رشته تحریر درآمدند و نوشته شدند.
معمولا اتفاقی که درذهن شما باعث نگارش یک اثر میشود چگونه رخ میدهد؟ برای نگارش یک اثر چه چیزهایی مد نظر شماست؟
همانطور که میدانید همیشه میگویند زندگی جاریست. به اعتقاد من زمانی درام شکل میگیرد که یک تغییری رخ دهد و این شروع هر درامی است. به نظر من جرقه اول در ذهن هر نویسندهای به همین نگاهش از ماهیت درام وابسته است. درواقع یک رویداد، اتفاق و نابهنجاری که ذهن را تکان میدهد، اولین جرقهای است که شاید به نگارش یک اثر ختم شود. این جرقه میتواند حتی چالش ذهنی به نگاه فلسفی دیگران باشد که مثلا وقتی سوار یک ماشین هستید اتفاق بیفتد. اجازه بدهید سه جمله کلیدی از سه دانشمند بزرگ و مطرح جهان را نقل کنم: «میاندیشم پس هستم»؛ «من استمرار دارم پس هستم»؛ «من شک میکنم پس هستم». من ماشین دارم پس هستم. من براساس همین فرضیه نمایشنامه «ماشین عجیب» را نوشتم. اما آنچه که در نگارش یک اثر مد نظر دارم، دایره تحقیق و گستردگی آن است که به نظرم کار را بدیع مینماید.
تاکنون برای چاپ آثار خود چه اقدامهایی کردهاید و به چه نتایجی رسیدهاید؟
سال 75 دو نمایشنامهام به نامهای «ماشین عجیب» و «بلبشو» را در تهران به انتشارات هیرمند دادم که چاپ و منتشر شدند. البته با وامی که از وزارت ارشاد گرفتم توانستم این کار را انجام بدهم. خودتان مستحضرید چاپ نمایشنامه از لحاظ مادی جواب خوبی نمیدهد به خصوص برای نویسندهای که هنوز مشهور نیست و از شهرستان هم آمده است و تازه در ابتدای راه است. اما خب خوشبختانه این اتفاق افتاد. بعد از آن، سال 91 «انتشارات فراسخن» با همکاری بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس نمایشنامه «لباس سفید را به من بده» که یک اثر دفاع مقدسی بود را در دستور چاپ قرار داد و آن را چاپ و منتشر کرد.
به نظر شما نمایشنامه نوشتن نیاز به تحصیل و مطالعه دارد یا هر کسی که دستی به قلم دارد به راحتی میتواند نمایشنامه بنویسد؟ اگر معتقدید نیاز به مطالعه و تحصیل دارد، فکر میکنید چرا امروز هر کسی به خودش اجازه میدهد نمایشنامه بنویسد و در این عرصه ادعایی داشته باشد؟
به نظر من صددرصد نمایشنامهنویس به تحصیل و مطالعه نیاز دارد. نمایشنامهنویس بدون مطالعه مانند پزشک قلابی، بدلی، مدعی، بیدانش و مهارت در اتاق عمل بیمارستان است که اگر بهترین ابزار جراحی و امکانات پیشرفته اتاق عمل بیمارستان را هم در اختیار این جراح مدعی و بیدانش بگذارند باز هم هیچ کاری از او ساخته نیست و باید فوری از اتاق عمل خارج شود. ولی خب در این میان برخی از اینگونه افراد با وقاحت تمام ابزار به دست میگیرند و اقدام به عمل میکنند و در نهایت بیمار را راهی سردخانه و گورستان مینمایند. به نظر من نمایشنامهنویس بیدانش، بیتحصیل، بیمطالعه و بیمهارت فقط یک خودکار هزار تومانی دارد که باید آن را هم رها کند و برود. اگر چنین نکند مانند همان جراح بدلی که یک نفر را راهی عدم مینماید این نمایشنامهنویس بیخرد جماعتی را با خسران روبرو میکند...
ادامهی این گفتوگو را میتوانید در شمارهی 237 مجلهی نمایش بخوانید.