یادکرد زنده یاد استاد حمید سمندریان
من این لحظه مرگ را نمیخواهم در خودم ببینم!
نصرالله قادری
مقدمه
بهار بود و آسمان گریه میکرد که به دیدارش رفتیم. من، خانم مرجان سمندری و خانم اختر تاجیک عکاس مجله. اتاق کارش در آموزشگاه چقدر بوی تئاتر میداد! بوی خود تئاتر. و او پشت میز نشسته بود. پیرِ بُرنای تئاتر ما هنوز نبضش جوان میزند و هنوز معلم من است. عکسهای روی دیوار خاطره مرا با جهان تئاتر گره زد و خانم تاجیک محو اتاق شد. این جادوی تئاتر است. یک گفتوگوی رسمی داشتیم و هزار گفتوگوی غیررسمی! در آن گفتوگوهای غیررسمی بود که بیهراسی به چشم سر گریستم. او زهرخندی به لب داشت، چون نمیخواست گریه کند! و بعد بچههای دیگر هم آمدند و خانم «افسانه ماهیان» حیرت کرده بود که چرا گریه میکنم. به یادآوردم اولین مصاحبهام با او در روزگاری که هیچ کس از او حرف نمیزد و من آن را در سوره ذیل عنوان «گپ و گفتی میان دو فنجان چای» چاپ کردم. به یادآوردم روزهایی که در کلاسش میآموختم و به یاد آوردم نقدهایی که بر اجراهایش نوشتم و ...! هیچ وقت رو ترش نکرد. قهر نکرد. و مثل همیشه «مهربان» ماند. من ایستاده به تمام قامت با نهایت ادب و فروتنی مدام تکرار میکنم:
«استاد! دوستت داریم. امروز، فردا، همیشه» و امیدوارم که «گالیله»اش را بر صحنه ببینم. همین و بس.
استاد حکایتی است که میگویند ادبیات روسیه از زیر شنل گوگول درآمده و من مدعی هستم که تئاتر مدرن ایران هم در شکل اصولی خود در این 50 سال اخیر از زیر شنل حمید سمندریان درآمده است؛ با این وضعیت و آن عشقی که حمید سمندریان داشته چرا وضعیت فعلی تئاتر ما اینگونه است؟
اولاً فکر نمیکنم دقیقاً تئاتر این سالهایی که ذکر کردید از زیر شنل من درآمده باشد. من کسی هستم که شاید به حرکت تئاتر کمک کردهام ولی اصلاً تئاتر هیچوقت نمیتواند از زیر شنل یا بغل یک فرد در بیاید. تئاتر یک کلیتی دارد که اگر افرادی، جمعیتی و فرهنگی در تئاتر اسمشان نباشد، اما حضورشان وجود دارد، من هم یکی از آن آدمها هستم که در آن شرایط حضور داشتم. من بهخاطر آن عشق و علاقهای که از سابق به تئاتر داشتم، موسیقی را ول کردم و به سراغ تئاتر رفتم. زمانیکه شاگرد ذوالفنون بودم و ویولون کار میکردم، استاد وقتی دید که من تنبلی میکنم، گفت: در این هفته که من به تو آرشه پرانی را یاد میدهم معنیاش این است که تا هفتهی دیگر که پیش من میآیی باید کار کنی، ولی میبینم تو کار نکردی، تو ارشه را میکشی اما انگشتهایت خوابیده است. او از خود من شنیده بود که کلاس تئاتر شقایق مرحوم خیرخواه میروم، پس گفت: تو اگر تئاتر دوست داری خب برو دنبال تئاتر، چرا دیگر میآیی دنبال موسیقی و خودت را گول میزنی و اینجا وقت من را میگیری و شهریه هم میدهی. این من را به فکر وادار کرد و وقتی خوب فکرهایم را کردم دیدم علاقهام به تئاتر میچربد و علت اینکه هنوز من و جنابعالی اینجا نشستیم و در مورد تئاتر صحبت میکنیم آن کشش و علاقه است که تا به حال هم از بین نرفته، در حالیکه خیلی از دوستان و همکارانم را میبینم که استعداد بسیار بسیار قویای داشتند ولی شرایط را تحمل نکردند. نمیخواهم بگویم که آن شرایط نابودکننده بود ولی بازدارنده بود و آن شرایط هنوز هم که اینجا نشستم وجود دارد ولی به خودم میقبولانم که تو تا موقعی که نفسداری و میتوانی کار همکارانت را ببینی و تا چشمانت سو دارد که نوشتههای بچههای خودمان یا از نویسندگان جهانی که به دستت میرسد را بخوانی، و اگر روزگاری قدرت کارگردانی و رهبری جمعی را نداشته باشی اقلاً برای درک خودت که در جهان چه میگذرد و در مملکت خودمان چه میگذرد، باید علاقهات را به تئاتر حفظ کنی؛ الان هم که شما اینجا در آموزشگاه من نشستید، یکی از عشقهایم این است که اگر سخت میتوانم تئاتری را به صحنه ببرم، اقلاً میتوانم به سی چهل نفر جوان که با عشق و ذوق و شوق آمدند اینجا آنچه که از دانشهای ناچیز خودم مانده منتقل کنم. من ذوق خودم را به یک سری افرادی که اعتقاد دارند منتقل میکنم و کم و زیاد آن برای من فرقی نمیکند. علاقهمند به هنر را کلاً دوست دارم، توی بداخلاق را هم چون به هنر علاقهمندی دوست دارم.
وقتی من این حرف را در ارتباط با گوگول میزنم ذرهای از شأن نویسندگان دیگر در روسیه کم نمیشود. وقتی میگویم تئاتر ما از زیر شنل سمندریان درآمده دلایلی برایش دارم: سه نسل تئاتری ما آموزش دیدهی شما هستند و در این مدت شما در چند جبهه کار کردهاید، یکی در دانشگاه، تمام این سالها با تمام معضلاتی که داشتید اما دانشگاه را رها نکردید. دیگری در مقام کارگردان، با تمام مشکلاتی که وجود داشت شما طرف کار دیگری نرفتید، کوچ نکردید بروید خارج و بعد دوباره برگردید بیایید اینجا. در سختترین شرایط شما در اینجا ماندید خصوصاً شرایطی که روزنامهها مینوشتند حمید سمندریان مائوئیست است. شما هیچوقت وارد هیچحزب و دستهای نشدید در حالیکه در زمانی کار میکردید که اگر هنرمندان زیر نگین حزب توده نمیرفتند اصلاً نمیتوانستند بدرخشند و شما در آن زمان درخشیدید و در آن زمان دانشجو تربیت کردید، با توجه به اینکه در دانشگاهی کار میکردید که دانشجوها معمولاً ماهها در زندان بودند و وقتی سر کلاس میآمدند موهایشان از ته تراشیده شده بود، یعنی با دانشجوی سادهای هم سر و کار نداشتید. عشق به مطالعه و عشق به کار در این افراد بهوجود آوردید و در تمام این سالها فقط تئاتر کار کردید و در تمام این سالها چه پیش از انقلاب چه بعد از انقلاب با معضل کار کردید. من بیشتر روی بعد از انقلاب تأکید میکنم زیرا فرزندان روحانیای که پرورش دادید بعضیهاشان حرمت استاد را نگه نداشتند اما باز هم کنار نکشیدید و در صحنه ماندید. شما هرگز به دنبال پول نرفتید اما تهمت این کار را بسیار به شما زدند ولی خسته نشدید و هنوز هم خدا را شکر همان شور و هیجان و سرزندگی را دارید. وقتی من از تئاتری که شما طلایهدار آن هستید صحبت میکنم، تئاتری را میگویم که با واریته با شوبازیهای مرسوم متفاوت است. با آدمهایی که تئاتری نیستند و به نام تئاتری شناخته شدهاند کاری ندارم، من با ذات تئاتر کار دارم، آن ذات تئاتر که همچنان وقتی اسم حمید سمندریان را میشنود برایش حرمت قائل است و این حرمت باسمهای شرقی و فروتنی ابلهانه نیست بلکه پز من معلم این است که شاگرد شما بودهام. زمانی که شما نمیتوانستید تئاتر کار کنید و هیچ کدام از بچههای تئاتری که شما پرورش دادید هم نمیتوانستند کار کنند، به ناچار شما آمدید یک دکهای راه انداختید که بچههای تئاتر گرسنه نمانند و چون این کاره نبودید ورشکست شدید و چون آن آدمها هم این کاره نبودند ورشکست شدند، ولی عشق اینکه بچهها دربهدر نشوند و یتیم نشوند، این احساس مسئولیت که حالا که هیچ کاری نمیتوان کرد و بچهها نمیتوانند تئاتر کار کنند پس حداقل در جایی دور هم جمع شوند، باعث شد این رستوران را راه بیاندازید که بچهها دور هم جمع شوند، تا همدیگر را ببینند و دربارهی تئاتر حرف بزنند. حمید سمندریان در دو جبهه یکی در دانشگاه و دیگری در حیطهی اجرا فعالیت کرده است. برای شما این امکان که به خارج از کشور بروید و آنجا کارکنید وجود داشته است، حتی میتوانستید اینجا بمانید و یک نوع تئاتر مرسوم که دوست نداشتید را کار کنید تا پولی به دست بیاورید، اما این کار را نکردید و تئاتری که اصلاً تئاتر نیست را انتخاب نکردید. این یک درس ناخواسته است که شما به همه میدهید. و جدای از این تمام تئاتریهای ما شاگرد حمید سمندریان بودهاند، یک نفر را شما پیدا کنید که نبوده! و این در حالی است که شما هیچوقت پست نگرفتید و هیچوقت مدیر گروه و رییس دانشکده نشدید، همیشه معلم ماندید که این معلمی بسیار شرافت داشته است؛ نه در دورهی انقلاب، شما پیش از انقلاب هم پست رسمی نداشتهاید. شما وارد بازی نشدید که اگر وارد بازی بودید میتوانستید مدیر گروه شوید. در آن وضعیت پیش از انقلاب حمید سمندریان آدمی بود که من شهرستانی عشقم این بود که از دهکورهی شهرستانم بیایم و وقتی او از کنار نرده دانشکده رد میشود فقط ببینمش. این افتخار بود برای من. شما به لحاظ مدرک هم از خیلی از کسانی که مدیر گروه شدند بالاتر بودید اما معلمی را با همه سختیاش هیچوقت رها نکردید چه آن زمان، چه این زمان. به این جهات است که میگویم پرورش این نسل تئاتر امروز از زیر این شنل درآمده، چرا شما میگویید اینطور نیست؟
به هر حال من خوشحالم که بگویم هنوز کسانی هستند که با چشم باز و به طور روشن به شرایط نگاه میکنند، چه در گذشته چه الان. نه اینکه پای خودمم مطرح باشد، نه، من لطف تو را به خودم میدانم و غصه دارم چرا افرادی مثل خودت زیاد نیستند. بله در این مملکت علاقهمند به تئاتر زیاد بوده ولی به دلایلی ممکن است این علاقهها هرز رفته باشد. کسانی هستند که تئاتر را فراموش کردهاند و چهره در هم کشیدهاند و به تئاتر توجه ندارند، این برای من غمانگیز است. ضمن اینکه خوشحالم که باز برخورد میکنم با کسانی که اگر چه کم هستند ولی اینجور که تو گفتی و مسائلی را روشن کردی به تئاتر نگاه میکنند و نگاه تحلیلی دارند...
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 238 مجلهی نمایش بخوانید.