تئاتر، روایت داستان نیست
نوشتهی هولگر سایم
ترجمهی یاسمن طالبی
در تبادل اطلاعات اخیر خود با یاکوب زیمر، مخالفت بخصوصی با این استدلال او دارم که نمایشنامهها دیگر تاثیر سابق را ندارند، زیرا به باور او ما در زمان متفاوتی زندگی میکنیم و اسلوب قصهگویی تغییر یافته است. انتقاد صریح و مستقیم من معطوف به این باور است که نمایشنامهها قصه نیستند، بلکه هرکاری انجام میدهند جز روایت قصه. در این مقاله بر آن هستم تا چنین اظهاری را به تفصیل شرح دهم.
نخست باید بگویم که یاکوب تنها شخصی نیست که اجرا را به روایت مرتبط میسازد. با توجه به زمان زیادی که بهتازگی در وبسایتهای کمپانیهای تئاتر صرف کردم، میتوانم رواج زبان قصهگویی را در آموزهها و توصیفاتی که از خود ارائه میدهند تصدیق کنم. بهتر است که به طور تصادفی مثالهایی را برگزینیم؛ بحث مشابهی در وبلاگهای تئاتری و در مصاحبههای انجام شده با هنرمندان تئاتری، به خصوص نویسندگان در جریان است که در آن تئاتر یک فرم روایتی خوانده میشود و نمایشنامه نویسها به عنوان قصهگو(ها)ی نمایشی توصیف میشوند. در مصاحبهی جدیدی، حتی تام استاپرد سعی بر آن دارد تا به حمایت از چنین استدلالی بپیوندد، اگرچه مصاحبهکنندهی او، خانم ویکتوریا گلندینینگ به آسانی به او اجازهی گریختن از چنین ادعایی را نمیدهد. گلندینیگ میگوید: «او شیفتهی جرج برنارد شاو است، زیرا به گفتهی او شاو میداند که عملکرد تئاتر چگونه است. تئاتر قصهگویی است. چنین ادعایی کاملاً هوشمندانه به نظر میرسد. دیدگاه رایجتری هم نسبت به شاو وجود دارد که عنوان میکند شاو نمایشنامهنویسی است با زبانی کاملاً انتقادی، اگرچه نمایشنامههای خود استاپرد نیز به طور معمول در صف اول «داستانهای ماهرانه روایت شده» قرار نمیگیرند، اما به عنوان آثار پیچیده و کلام محور قوهی تخیل در نظر گرفته میشوند».
به عنوان آخرین مثال، تنها کافیست که به یکی از تازهترین شمارههای روزنامهی گلوباند میل سری بزنیم. در این نسخه کِلی نِستراک گزارش میدهد که اَنتونی چیمولینو، کارگردان هنری جدید جشنوارهی شکسپیر استراتفورد، وعده میدهد که بازیگر و متن بهطور جدی در محوریت کار قرار گیرند. او میگوید: «گمان میکنم در فرهنگی که آموزش و انگیزش بسیار مبتنی بر جلوههای بصری و دیداری هستند، گرایش مردم به نوعی از قصهگویی متمایل میشود که بیش از هر چیز بر قدرت برانگیزندهی خاص سخن تکیه دارد».
تنها چیمولینو نیست که میپندارد بازگشت به متن همچون بازگشتی به قصهگویی است. همان طور که نستراک بیان میکند، تِری مِکِیب که حتی پیش از دِز مَک اِناف از منتقدان سرسخت چیمولینو بوده، متوجه وجود چنین رابطهای میشود. او صرفاً برای شوخی، انتقاد تندی هم به مک اناف میکند و میگوید: «کارگردانی کردن با هدف کنترل متن اثر در ازای آنکه خود را تحت سلطهی متن قرار دهد، یک کارگردانی بد و ضعیف است که به روش تردستی انجام شده و نه قصهگویی». من نیز نفر اولی نیستم که متوجه چنین گرایشی میشوم. هاوارد شَلویتز نیز در یک مقالهی مهم و اساسی به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «به تدریج تمرکزم به این موضوع معطوف میشد که چه تعداد از مردم در موارد گوناگون از واژهی قصهگویی به عنوان یک مترادف واقعی برای واژهی تئاتر استفاده کردهاند». در نتیجه، برای مدتی زمان زیادی را به این موضوع اختصاص دادم و به تدریج با توجه به بروشورها و وبسایتهای تئاتری، پی بردم که چگونه «قصه» و «قصهگویی» در هرجا به عنوان توصیف گران آنچه انجام میدهیم، به چشم میخورند. (به عنوان مثال، «قصههای فوقالعاده»، «قصههای جدیدی که احساسات شما را برمیانگیزند» و غیره.) این موضوع برایم بسیار عجیب آمد. در هنگام کودکیام، گمان میکردم که قصه چیزی است که بزرگترها هنگام خواب برای بچهها تعریف میکنند، اما تئاتر، که از ده سالگی به طور مرتب به تماشای آن مینشستم، کاملاً متفاوت بود. چیزی بود دربارهی نمایش، زبان، موسیقی، جادو، بازیگران، عواطف و ایدهها. مسلماً ما بکت را یک قصهگو نمینامیم و حتی قصهگو نامیدن شکسپیر به طور روشنی آسان جلوه دادن این موضوع است.
جز آنکه باور ندارم قصهها تنها مختص کودکان هستند، تا حدود زیادی با شلویتز هم نظر هستم و داستانهای زیادی میشناسم که زبان، جادو، عواطف و ایدههای زیبا و فاخری را به نمایش میگذارند، اما این بدین معنا نیست که این قصهها همهی ویژگیهای یک تئاتر را دارند و یا تئاتر همهی ویژگیهای این داستانها را دارد. از زمانی که بر این موضوع متمرکز شدم، پی بردم که ناخواسته وارد تبادل اطلاعات وسیعتری دربارهی استفاده و یا سوءاستفاده از روایت در اجرای معاصر شده بودم، همهمهی بیمحتوایی که با مقالهی دبورا پیرسن در مجلهی اِگزینت به راه افتاد. (پیرسن در آن زمان در انگلستان زندگی میکرد و در حال حاضر از اعضای تولیدکنندگان هنری جشنوارهی سامر ورکز تورنتو است). وبلاگ تئاتر گاردین نیز اقدام مفیدی انجام داد و پاسخهای گوناگون مرتبط با این بحث را خلاصه و اضافه کرد. این مقاله بر مزایا و معایب فی نفسهی داستان تمرکز داشت و در پی آن بود که آیا اجرای غیر داستانی، البته اگر واقعاً چنین چیزی میتوانست وجود داشتهباشد، از جنبهی اخلاقی، سیاسی یا زیباییشناختی بهتر است یا نیست؟ بگذارید یک موضوع را روشن کنم: من نه با این نظریه مخالف هستم که نمایشنامهها طرح داستانی دارند و نه با ایدهای که عنوان میکند اجرا، ساختاری داستانی دارد و یا همیشه میتواند دارای چنین ساختاری باشد که توسط مخاطبین بر آن اعمال نفوذ شده است. گرچه طرح اصلی نمایشنامه ممکن است به اندازهی یک داستان خلاصه و یا به شکل یک داستان برگردانده شود (که در این صورت با داستانی از زبان خواننده و یا شنونده مواجه میشوید)، باز هم بسیار با اینکه بگوییم نمایشنامه قصه تعریف میکند متفاوت است. گمان نمیکنم حتی یک نفر بتواند ادعا کند که نمایشنامه، اگر در حال خواندن متن آن است، روایت یک قصه است در قالب دیالوگ، به همان میزان که رمان نامهنگارانه در قالب نامه. گرچه راوی وجود ندارد اما متن هنوز هم نویسنده را به عنوان قصهگوی اصلی و غایبی در نظر میگیرد که متن را به طرز موهومی در اختیار دارد. اما این تئاتر نیست.
گمان میکنم مشکل از آنجایی آغاز میشود که در فهم تفاوت میان داستان با داستانسرایی و تفاوت ساختار داستانگونه با روایتگری دچار مشکل میشویم. هیچکدام این موارد کاملاً جدید و تازه نیستند. بیش از دو هزار سال پیش ارسطو تقریباً دربارهی چنین موردی به خوبی بحث کرد. او معتقد بود: «نمایشنامهها (روشن است که مقصود او تراژدی بوده، اما میتوان حرف او را به سایر ژانرها نیز تعمیم داد) بازنمایی یک رویداد هستند در قالب اجرایی نمایشی و نه روایی». میدانیم که از نظر ارسطو مهمترین جزء نمایشی، ساختار حوادث یا همان پلات (طرح اصلی داستان) بود، زیرا او باور داشت که تراژدی نمایش مردم نیست، بلکه نمایش حوادث و زندگی آنهاست و این شخصیتها هستند که در خدمتِ به تصویر کشیدن رویدادها هستند نه برعکس. اما با وجود پافشاری او بر اهمیت روایت در قالب طرح اصلی، ارسطو مصرانه باور داشت آنچه عمدتاً تراژدی را از حماسه جدا میسازد این است که تراژدی بر اجرا تکیه دارد نه بر روایت و داستان. حوادث موجود در یک نمایشنامه به نمایش گذاشتهشده، در بدنهای بازیگران و در تجسم شخصیتها نمایان میشوند ولی در قالب داستان بیان نمیگردند. نمایشنامهای که راوی ندارد، روایت یک داستان نیست...
علاقهمندان میتوانند ادامهی این مطلب را در شمارهی 240 ماهنامهی نمایش بخوانند.