ابتدای سخن
تئاتر و ایستادن روی میدان مین!
نصرالله قادری
دروغ ادعای باطلی است که گوینده، عمداً آن را بهعنوان حقیقت بیان میکند. دروغگویی معمولاً بهمنظور کلاهبرداری یا فریب یا جلوگیری از وضعیتی که برای دروغگو نامطلوب است رخ میدهد. باور اینکه فاجعهسازی دروغ بتواند مرز هویتی انسان را درهم نوردد و با توسل به ریاکاری که آن نیز شعبهای از دروغ است، دوگانگی شخصیتی برای فرد ایجاد کند، دشوار مینماید. اما واقعیت همین است. از نخستین سنگنوشتههای موجود، زشتی دروغ برای مردم گوشزد شده است. همچنین در آثار مکتوب کهن پارسی از اهورامزدا خواسته میشود که: ما را از دروج دور بدار. اخلاق ایرانی از آغاز با این پدیده در مبارزه بوده است چندان که آن را به دیو دروغ تشبیه کردهاند.
علت اصلی دروغ، عقده حقارت و خودبینی انسان دروغگو است. این امر اعتماد عمومی را سلب میکند و جامعه را به بیماری نفاق دچار میسازد. سرچشمه دروغ ازدستدادن موقعیت و مقام و پراکندهشدن مردم از اطراف دروغگو است. در جان کائنات صداقت و راستی و حقیقت جاری است، ولی دروغ و خیانت اصلاً وجود ندارد. خداوند سبحان چه با زبان تکوین چه با زبان تشریع با صداقت و راستی با بندگانش سخن میگوید. از همین روی است که دروغ از گناهان کبیره است. آیات و روایات بسیاری در زمینه زشتی دروغ گفته آمدهاند. بعضی از آیات تکاندهنده و هولآور دروغگو را در ردیف کافران و منکران آیات الهی میشمارند. بنیان دروغ کلید گناهان آدمی است امام حسن عسگری(ع) میفرماید:
«تمام پلیدیها در اطاقی قرار داده شده و کلید آن دروغ است» (نراقی، چاپ سنگی: 233)
«از محمد مصطفی(ص) پرسیدند: آیا انسان با ایمان ممکن است گاهی ترسو باشد؟
فرمود: آری.
باز پرسیدند: آیا ممکن است احیاناً بخیل باشد؟
فرمود: آری.
پرسیدند: آیا ممکن است کذاب و دروغگو باشد؟
فرمود: نه!» (نراقی، چاپ سنگی: 322)
دروغ نشانه نفاق است و نفاق با ایمان سازگار نیست.
مولای عدالت، حیدر کرار میفرماید:
«از دوستی با دروغگو بپرهیز که او همچون سراب است، دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را دور میسازد» (نهجالبلاغه ـ کلمه 37).
دروغ فراموشی میآورد و خداوند فراموشی را بر دروغپردازان مسلط میسازد. دروغ یکی از نقاط ضعف روحی دروغگو است. آنانی که گرفتار انانیت، فرعونیت و خودخدایگانی هستند و آنانی که نوالهخوار آنانند هرگز سخن به راستی نمیگویند. هرگز راستکرداران را تحمل نمیکنند و به هر طریقی سعی میکنند راستکردارانِ راستگفتارِ راستپندار را با توسل به دروغ نابود کنند. یکی از شیوههای دروغ انگزدن است. به فردی به دلیل مخالفت با منش و کردارش انگی میزنیم که راست نیست و به این وسیله سعیمیکنیم او را از میدان بهدر کنیم. انگزدن، تهمت بستن روشی ناپسند و غیراخلاقی برای محکومکردن مخالف در جامعه است. در جوامع بسته، چون صاحبان قدرت نسبتی با صداقت و راستکاری ندارند، سعی میکنند با دروغ و تهمتزدن رقیب را از میدان بهدر کنند. روش آنها فقط در بدایت راه کارساز است. اما به دلیل عدم اعتماد جامعه به آنها این شیوه نه تنها رقیب را نابود نمیکند، بلکه به محبوبیت او هم میافزاید و هر چقدر در این امر بیشتر تأکید کنیم و مداومت ورزیم، جایگاه او محکمتر میشود. فاجعه زمانی رخ میدهد که شبهفرهنگ منحط که جامعه را از درون تهی میکند جایگزین فرهنگ میشود و بنیان جامعه را نابود میکند. این شیوه ناپسندِ غیرانسانیِ غیراخلاقی استراتژی تبلیغات سیاسی چپها در جهان بوده است و عموماً افراطیون و انقلابینمایان از هر سنخ و دیدگاه و باوری آن را شیوه کار خود قرار دادند. علت این اقبال، کارایی بسیار بالای آن در جامعه و کمهزینهبودن آن است. افراطیونِ دیکتاتورپرور مدعی دموکراسی چون ناتوان از اقناع عقلی مخاطب هستند و دانش لازم را ندارند، عموماً به این شیوه غیراخلاقی پناه میبرند. جامعه بسته به دلیل این کردار، سهلاندیش میشود. وقتی جامعه دچار سهلاندیشی شد، نخبهکشی امری سهل و آسان است. اما با حذف نخبه شبح نخبه بر جامعه حاکم میشود. در جهان امروز دیگر شبهفرهنگ جایگزین فرهنگ نمیشود، بلکه شبح فرهنگ تسلط مییابد. این شبح ضدفرهنگ است و بیفرهنگی را ترویج میدهد.
حیان انسان را نمیتوان بدون پرستش و آیینها و مناسک معنا کرد. این پرستیدن از اوج تا حضیض نمود عینی دارد. اوج خداپرستی و حضیض بتپرستی. دروغ راه و شیوه شیطان است که آدمی را به کژراهه میبرد. دروغگویان به نام اهورا و دین او، خودخواسته و گاه ناخودآگاه جامعه را بهسوی اهریمن و دین اهریمنی پیش میبرند و فرهنگ را نابود میکنند. وقتی علم به اسباب جایگزین شرایع گردد و آدمی در عالم وهم و خیال، خود را مستغنی از خدا و مذهب ببیند، هر چند که این بینیازی توهمی بیش نیست، اما عالم مناسک و آیین و مروت و فتوت را ویران میسازد. انسانی که از طریق آیین و مراسم آیینی و باور و ایمان و راستی خویشتنِ خویش را در افق زمین و کائنات معنا میکرد، آنک مطرود از آسمان و رهاشده و سرگردان در زمین، بیرهبری نخبه، چون ناراستکرداران نخبهکشی کردهاند، به ناچار پناه به شبح فرهنگی میبرد و اخلاق و مروت و فتوت در جامعه نابود میشود. در جوامعی که نقد ـ در تمامی اشکال از هنر و ادبیات تا سیاست و دین ـ به بیان اوهام و عوالم فردی و حزبی و گروهی محدود شود، در هر دو ساحت دگماتیسم و واپسگرایی و روشنفکرنمایی و نوگرانمایی، منتقد، نظریه پرداز و هنرمند ـ به همه انواع مختلف منتقدین اشاره داریم ـ دیگر نماینده منِ تاریخی انسان و یا حیثیت کلی انسانی نیست. بلکه او توهمات و خواستهها و فرمودههای حزب، گروه، دسته و... خود را بازنمایی میکند که حتی تجربیات شخصی و تعمیمناپذیر خود او هم نیستند. بلکه او فقط واسطهای برای بیان اهداف نامقدس سلطهطلبان و کیش شخصیتداران، برای تداوم سلطه و حاکمیت خود بر جامعه است. چنین افرادی فاقد شخصیت هستند. شیءوارههایی هستند که بدل به وسیله شدهاند. وسیلهای برای نابودی راستی و صداقت و آگاهی و آزادی. و چون بدل به وسیله و شیء شدهاند، ارزشی مصرفی دارند، بعد از انقضاء تاریخ مصرف، روانه زبالهدان تاریخ میشوند. این تنزل شأن نقد در همهی گونههای آن، باعث عرصه بیانِ اوهام و عوالم حزبی، گروهی، ایدئولوژیکِ تعمیمناپذیر منتقدان منفصل از مردم و زمانه شده است. اما همین حربه وسیلهای برای قدرتباوران گشته که بیتوجه به خواست مردم و بدون ادراک ضرورت زمانه و ارتقاء کیفی تمنای مردم تا اوج، اندیشهباوران را به مسلخ ببرند. در فقدان صاحبان اندیشه، میدان برای ضداندیشهگران گشوده میشود و آنان با فراخدستی ضدفرهنگ را به جان جامعه تزریق میکنند. چون امر فرهنگی آرام و باطمأنینه عمل میکند، امر غیرفرهنگی هم آرام در رگ و پی جامعه ریشه میدواند و مدنیت، تمدن، دین و آدمیت جامعه را ابتدا از درون و سپس بیرون به نابودی میکشاند. مادیت و لذتجویی هدفغایی جامعه میشود و هویت ملی از دست میرود. مادیت و لذت بدل به آرمان آدمی میشود. هنر و بهطور مشخص تئاتر که مترادف فرهنگ است از بدو زایشش در پی ارتقاء جایگاه آدمی در کائنات بوده است. ریشه تئاتر در مراسم آیینی است که تجربیات آسمانی و خاطرات ازلی را محاکات میکند و راه عبور از زمان فانی به عوالم سرمدی را بازمیگوید. هنگامهای که با سیاستبازی و اوهام حزبی و گروهی، راه چالشگری و اندیشهورزی بر تئاتر بسته شود، و هر آنچه باب میل سلیقه و شبهاندیشه نبود به ترفند نقد و اصلاح ممنوع شود و متولیان و هنرمندان از ترس انگ خوردن و تهمت شنیدن، مدام مجبور به دفاع از خود باشند، یا از میدان مهلکه کنار میکشند و یا دست به آفرینشهای بدلی میزنند که هیچ نسبتی با فرهنگ ندارد. انگ زدن برای از میدان بهدرکردن رقیب، گریز از راستکرداری و به دروغ پناه بردن است. روش انگ زدن در دنیای مدرن عمدتاً توسط چپنمایان با توسل به فرضیهای باب شد که معتقد بود ساختار ذهنی انسانها برحسب تعلق طبقاتیشان متفاوت است. از همین روی معتقدند که کسی اگر از طبقه استثمارگر و ارتجاعی برخاسته باشد، ذهنی ایدئولوژیک برای توجیه منافع طبقه خود دارد و نمیتواند علمی بیندیشد. از این روی دیالوگ با این گروه بیهوده و مُهمل است. آنها با این ترفند مخالفان فکری خود را با روش انگزدن و تهمت از میدان بهدر میکنند بدون اینکه به محتوای تفکرات و استدلالهایشان بپردازند. با همین شیوه راستنمایان هم معتقدند با سکولارها، که سکولاریسم را مترادف ضددین تعبیر میکنند، نمیتوان دیالوگ برقرار کرد و تنها راه نجات جامعه نابودی آنهاست. هر دو گروه بنیان تئاتر را که متکی بر دیالوگ است نفی میکنند. فرهنگ متکلمالوحده راه به جایی نخواهد برد و جز نابودی خود سرانجامی نخواهد داشت. هر دو گروه تصور میکنند چون تئاتر و هنرهای نمایشی شجرهای است که ریشه در عمق خاک ندارد به طوفانی نه چندان شدید فروخواهد افتاد. پس سعی میکنند با شبه نقد و حربه دروغگویی طوفانی بهپا کنند و ذات تئاتر را نابود سازند. بیکه بیندیشند در عصر دهکده جهانی و خانههای شیشهای نباید با سنگ بازی کرد. در جنگ تمدنها دشمن با بهرهگیری از همین ضدیت، کمر همت بربسته که تمدن اصیل را نابود کند و معنویت را از مردم برباید و مادیت را جانشین آن سازد...
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 242 مجلهی نمایش بخوانید.