نقد نمایش «سه کیلو و 250 گرم»
خانواده بر لبهی لغزان قهقرا
نویسنده: مهدی زندیّه
کارگردان: محسن نجّار حسینی
تماشاخانه نوفل لوشاتو ـ سالن 1
عبدالرضا فریدزاده
نمایش «سه کیلو و 250 گرم» از آن آثاریست که در هرسه بُعد نگارش متن، کارگردانی و بازیگری، تمرکز و تأمّل لازم و درخور برای آن هزینه شده است. به همین دلیل، این اثر را از هنجارمندیهای شناختهشدهی تئاتری بهرهور مییابیم. نمایشیست کلاسیک، نه به معنای کهن و سال خورد، که به مفهوم دارا بودن متر و معیارهای معلوم و مشخّص دراماتیک. در عین حال نمایشیست با نیم نگاهی نوگرا، که در لایهی استعاری و نمادین خویش شکل و شیوهی نوین اجرایی را نیز به طریقی معقول و محتاط مزمزه میکند، امّا نه با احتیاطی که اجرا را دچار و درگیر محافظهکاری بیجا کند. نویسنده و کارگردان از این مقدار هشیاری بهرهمندند که در اثری با موضوع و محور خانواده و تنگنای معیشتیاش در وضعیّت بحران اقتصادی که بر مبنای واقعیّات و ضروریّات و اقتضائات جامعه شکل گرفته است تا چه حدّ و میزانی میتوان از ناتورالیسم انتخابی خود به سوی تجریدهای سورئالیستی و جز آن عبور کرد. به عبارت رساتر، این دو میدانند که بر لبهی تیغ حرکت میکنند و تجریدهای شیوه و مکتبگرایانهی بیهوده در چنین اجرایی عواقبی ناخوشایند در پی خواهد داشت که کمترینشان قطعشدن سیم ارتباط خودمانی و صمیمانه با تماشاگر و تبدیل نوآوریهای از آن دست به «ادا» خواهد بود. درپیشگرفتن چنین روشی برای اجرایی جامعهگرا که دردهایی بس قابل لمستر و حقیقیتر از دردهای شبه فلسفی را مطرح میسازد، حکم زهر قاتل را دارد. اصلیترین رمز ارتباط خوب این نمایش با مخاطب، که سبب استقبال از آن و دو بار تمدید اجرایش شده است همین هوشمندی مورد اشارهی ماست که تعادل سبکیِ درخوری را در اجرا ایجاد کرده است. این نمایش به درستی آینهای میشود که مخاطب، تصویر خویش و مردم ملموس و آشنای لایههای لطمهپذیرتر قشر متوسّط جامعه را در آن مینگرد، یعنی تصویر کسانی که در بحرانهای اقتصادی هر یک از جوامع جهان، با فشار فزایندهی نابرخورداری، به افول و نزول ـ و حتّی بگو سقوط ـ به درّهی محرومیّت و فلاکت دچار میآیند. حکایت زیرینترین قشر جوامع یعنی فقرا نیز که در چنین وضعیّت و فشاری فضای فروتر رفتن ندارند و ناچار باید تن به لهشدن بدهند «پر آب چشم» تر است.
نویسنده توانسته است روند این سیر قهقرایی را به طرزی دقیق و درست و طیّ فرازهایی بهجا و فارغ از حشو و زوائد ترسیم کند. کارگردان هم موفّق شده است چنین روندی را با هدایت صحیح بازیگرانش و با میزانسنی طبیعی و هندسهای منطبق بر قواعد ناتورالیستی به خوبی بر صحنه تصویر نماید. بازیگران نیز به نوبهی خود با درک درست از مختصّات شخصیّتها و جستوجوی دقیق عواطف و کردارشان و تطبیقدادن امکانات بدن و بیان خود با آن کردارها و عواطف، آدمهای قصّه را به نحوی ملموس و باورپذیر بازسازی کنند. آنان از این طریق ارتباط صحیحی میان شخصیّتها و ذهنیّت مخاطبان اثر برقرار میسازند.
با تمرکز بر چند مشخّصهی نمایش، نسبت مضمونی و ساختاریِ ملموسی میان آن و برخی آثار «ایبسن» و «استریندبرگ» میتوان احساس نمود. اصلیترین این مشخّصهها عبارتند از:
* هسته و سویهی اصلی ناتورالیستی موضوع و مضمون نمایش.
*رخ دادن ماجرای نمایش در محیط و بستر خانواده.
*سیر تراژیک نمایش، که طیّ آن رفته رفته مشخّص میگردد معضلات این خانوار بس پیچیدهتر و عمیقتر و دردناکتر از آن است که ظاهر اتفاقات نشان میدهد.
*آغاز زوال مظلومانهی خانواده از زمانی پیش از اکنون نمایشیاش، که بنیانش را دستخوش پوکی و پوسیدگی کرده و تلنگری توان فروریختن آن را دارد بیآنکه برخی اعضاء خانواده از این وضعیّت مطّلع باشند.
* «وارونگی» تکنیکی و گام به گامی که در ماجرا و در بازشناسی منفیترین شخصیّت نمایش رخ میدهد و طیّ آن فرزند بزرگ قلدر گردنکش سلطهجوی مستبد خانواده را جورکش، سپر بلای خانواده، توسری خورده و معصوم و فداکار مییابیم که برای حفظ خانواده و پیشگیری از فروپاشی کامل آن، در حدّ جان کندن دست و پا میزند. این وارونگی در سمت مقابل نیز رخ میدهد و برخی شخصیّتهای بهظاهر مثبت نمایش، هم زمان چهرهای دیگر از خود بروز میدهند.
نسبت مورد اشارهو چنین مشخّصههایی سبب میگردند که متن و کارگردانی و ناچار بازیها در بطن خویش از ویژگیهای تراژیک و ناتورالیستی «ایبسن»ی و مختصّات اکسپرسیونیسم «استریندبرگ»ی نیز بهرهمند باشند که در فرازهایی از اجرا به اقتضاء موقعیّت، در تلفیقی هنجارمند، کم یا بیش به برون و بدنهی نمایش نیز سرایت نموده و جلوهای روشنتر مییابند. بروز چنین مواردی البته به گونهای اتفاق میافتند که در یک دستی و روانی اثر خللی ایجاد نمیکنند و جنس و سنخ اجرا دچار ناهمگونی و عدم تناسب خام و ناشیانه نمی شود. نگارنده به میزان علاقهی نویسنده و کارگردان «سه کیلو و 250 گرم» به دو نویسندهی بزرگ مورد بحث، و الفتشان به آثار آن دو آگاه نیست امّا شباهت مذکور چه آگاهانه و چه جز آن، در متن و اجرا مشهود است. البتّه مقصود از این شباهت تقلید از آن دو بزرگ نه، که شکلی هنری از «تأثیرپذیری»ست که سبب همانندیِ پوک و پوستهای و ساقط شدن از ارزش و شایستگیِ ارزشگذاری، نخواهد شد.
در پردازش متنی چنین، شاهد بهکارگیری مساعد شگردهای آشنا و معمول نمایشنامهنویسی هستیم. شگردهایی چون آغازی که به اقتضای شیوه و شکل، نه از مقدّمه یا دامنهی رویداد بلکه از شیب رویداد به نظر مخاطب میرسد. این آغاز در تنظیم ریتم و ضرباهنگ و تسهیل روال این عناصر حیاتی اثر هنری برای رسیدن به اوج، تأثیر مثبت دارد.
بهرهگیری از گرهافکنیهای کارآمد که مانع از ابهامزایی و سردرگمکنندگی بیجایند، و همچنین عامل کنجکاوی و تمرکز مخاطب، شگرد دیگریست که در این نمایش به کار گرفته میشود.
پرهیز از ترافیک و تزاحم و تراکم دادهها و توزیع به جا و گسترده اطّلاعات در طول رویداد، که القاء ابعاد شخصیّتها و رویداد و موقعیّت را تسهیل میسازد نیز شگرد مناسب دیگری به شمار میآید.
ایحاد تعلیقهای مناسب و ضروری که از پس وظیفهی جاذبه آفرینی و کششزایی خود برمیآیند شگردی دیگر است.