در حال بارگذاری ...
...

شماره 210-211 مجله نمایش

نقدی بر آخرین اثر اجرا شده از گرتوفسکی: مکاشفه‌ی پیکره‌ها

شماره 210-211 مجله نمایش

نقدی بر آخرین اثر اجرا شده از گرتوفسکی: مکاشفه‌ی پیکره‌ها

یان کات ترجمه آراز بارسقیان

چرا باید در این رقص مقدس نقشی داشته باشم؟

ـ سوفوکل

تئاتر آزمایشگاهی گرتوفسکی را برای اولین بار حدود هفت هشت سال پیش در شهری کوچک در ایالت سیلسیا به نام اپول دیدم. فقط بیست‌وپنج تماشاگر حق تماشای کار را داشتند ولی آن روز غروب فقط چهار یا پنج مهمان از ورشو آمده بودند، دو دختر جوان هم از مدرسه‌ای محلی برای تماشای نمایش آکروپلیس آمده بودند. دومین بار بود که در طول سه سال گذشته داشتم تئاتر گرتوفسکی را می‌دیدم. او دیگر رفته بود به شهر برسلو؛ در آن شهر به او فضایی در ساختمان قدیمی شهرداری داده بودند. بعد به فستیوال نمایشنامه‌های معاصر لهستانی رفتم و یک جور جلسه‌ی تئاتری برگزار شد که در آن منتقدانی از سرتاسر کشور حضور داشتند. جلسه‌ی کسل کننده‌ای بود، نمایش‌ها متوسط بودند و اجراها چنگی به دل نمی‌زدند ولی تمام سالن‌ها ظرفیتشان تکمیل بود. در تئاتر گرتوفسکی تماشاگران محدود به سی چهل نفر بودند ولی برای اجرای نمایش «همیشه شاهزاده» دوازده تا پانزده نفر تماشاگر می‌توانست به تماشای اثر بنشیند. گرتوفسکی در آن دوران هم علاقه‌مندانش را داشت هم دشمنانش را ولی آدم‌های هر دو جبهه به تعداد انگشت‌های دو دست نمی‌رسیدند. در طول تمام آن سال‌ها تئاتر گرتوفسکی وارد زندگی تئاتری لهستان نشد، حتی جوانان را هم به خودش جذب نکرد. در لهستان اجرا می‌شد ولی انگار این تئاتر در کشور وجود خارجی نداشت.

تئاتر گرتوفسکی در ابتدای امر از یارانه‌ی دولتی استفاده می‌کرد. لهستان احتمالاً تنها کشوری در جهان است که به خودش اجازه داده دست به سوبسید دادنی تجملی برای آزمایشگاه تئاتری که به شدت فقیر بود بزند و این کمک مالی به قدری ناچیز بود که معاش اعضای گروه بازیگرانش هم به زور تأمین می‌شد. در طول دو یا حتی سه سال اول گرتوفسکی و بازیگرانش گرسنگی کشیدند، البته این به معنای عینی واژه‌ی گرسنگی کشیدن نیست. فقر ابتدا برای آموزش این تئاتر لازم بود؛ فقط بعدتر تبدیل شد به اصول زیباشناسانه‌ی آن. نمی‌دانم آیا اعضای این گروه قسم خورده بودند تبدیل به راهب یا راهبه شوند که این تئاتر سر و شکلی صومعه‌وار داشت! گرتوفسکی از پیروانش گوشه‌نشینی، حرف‌شنوی و تمرینات فیزیکی‌ای می‌خواست که از تحمل عادی انسانی فراتر می‌رفت. کنار گذاشتن خوشی‌های مادی در وضعیت حاکم بر لهستان احتمالاً ساده‌ترین تصمیم ممکن بود. اما امر سخت‌تر چشم‌پوشی کردن از تئاتر سیاسی بود.

تئاتر در لهستان در نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه احتمالاً یکی از سیاسی‌ترین تئاترهای جهان بود. حتی تئاتر اَبزورد غربی خودش را به شهر ویستولا کشانده بود و تبدیل به نمایش‌هایی صریح شده بود، یا شاید بهتر است بگوییم به طرز ناامیدانه‌ای سیاسی شده بود. تئاتر گرتوفسکی در ابتدای دهه‌ی شصت گسترش پیدا کرد، آن هم درست در لحظه‌ی تاریخی بسیار مشابهی که در حال حاضر چکسلواکی دارد تجربه‌اش می‌کند. بهار پراگ یک ماه طول کشید؛ آخرالزمان اکتبرِ آزادی ورشو سه روز طول کشید. بیداری از آخرالزمان تلخ است: در لهستان در ناامیدی و بعدتر واگذاری این نومیدی تا سال‌ها تاثیرش باقی ماند. در شرایط سیاست استبدادی و بدون محدودیت سرکوب‌گر هر فعالیت عمومی‌ای منجر به تسویه می‌شد. در تئاتر تسویه‌ی سیاسی همیشه نهایی‌ترین نوع تسویه هنری است. گرتوفسکی این تصمیم شجاعانه را گرفت تا تسویه ناپذیر باشد. ولی در شرایط سرکوب، بهایی برای چنین تصمیمی باید پرداخت شود. این بها به معنای جایگزینی سیاست با متافیزیک است.

بعد از حضور گرتوفسکی در انگلیس و ایالت متحده چند منتقد هوشمند با شگفتی خاصی دیدند که اثر هنری والا و موفق کشوری که خودش را مدعی «سوسیالیسم» می‌داند، در واقع تئاتری است عرفانی که در خودش تجربه‌ی دینی دارد. گرتوفسکی به خصوص در دوره‌ی اول کاری‌اش تاکید داشت که کار بازیگر کاری «مقدس» است؛ این اصطلاحی است که انتخاب کرده بود و باید می‌توانست کهن‌الگوها را باززایی و تجربه کند. من شک دارم بازگشت به کهن‌الگوها در تئاتر معاصر امری ممکن باشد ولی با اعتماد کامل می‌گویم کهن‌الگوها از منظر سیاسی بی‌خطر هستند؛ هر موردی هم که باشد سر درآوردن ازشان سخت و مبهم است. شخصیت جولین سورل در رمان سرخ و سیاه استاندال، همان ابتدای روزهای بلوغش می‌آموزد که ژست‌گرفتن بسیار امن‌تر از کلام است. این سؤال مهم باقی می‌ماند: این ژست‌ها چه معنایی دارند؟ رجحان و فضیلت دقیقِ تئاتر گرتوفسکی چیست؟

***

حتی تئاتری که آرزویش بازگشتن به کهن‌الگوها است باید براساس آیین و سنت و آداب مناجاتی برگزار شود که هنوز در کشورش زنده است و دارد به حیات خودش ادامه می‌دهد. آکروپلیس و همیشه شاهزاده که چند سال پیش در لهستان دیدم به نظر آثاری مدبرانه و بسیار سرد بودند. مکاشفه‌ی پیکرها که در نیویورک دیدم آنقدر لهستانی بودند که متعجب شدم؛ زائرانی که به تماشای تصویر شگف‌آور مادر پروردگار در «کالواریا زبرزیدوسکا» (صومعه‌ای مشهور که صحنه‌ی به صلیب کشیدن در آن بازسازی شده) می‌آیند چهار دست و پا از پله‌های شیب‌دار مزین به شمایل مسیح در حال مصیبت کشیدن عبور می‌کنند و زانوهایشان را بر سنگ‌های تیز می‌کشند. شهر چیوناستاوهاوا در جنوب لهستان که این تصاویر مقدس در آن قرار دارند در ماه می حال و هوایش عوض می‌شود، چون ماه مادر مقدس است و تبدیل به محلی برای زائران می‌گردد. چند خیابان آن‌سوتر از صومعه، بازاری دیده می‌شود که تسبیح و رداهای بی‌آستین و هر نوع شمایل مذهبی به‌دردنخور و سوسیس‌های رل شده در آن می‌فروشند. ولی زائران با وسایل خودشان از راه می‌رسند. زنان دهکده وسط بازارچه دستمال‌سفره‌های رنگارنگی پهن می‌کنند و رویش قرص‌های نان خانگی برای فروش می‌گذارند. مردان بطری‌های نوشیدنی‌شان را از جیب در می‌آورند و می‌نوشند و به زنان می‌دهند. کنش اولیه نمایش پیکره‌ها با همین صحنه است. زنی قرص نانی را روی دستمال سفره‌ای سفید می‌گذارد. مردی دستش را می‌برد بالای کمربندش و دست نیمه بسته‌اش را به طرف زن می‌گیرد. بعد آن را به دهانش نزدیک می‌کند. حنجره‌اش به نشانه‌ی نوشیدن بالا پایین می‌رود؛ نوشیدنی را به سبک و سیاق لهستانی‌ها می‌ریزد در حلقش.

کنار خیابان اصلی دهکده عده‌ای به رهبری کشیش و کودک کوچکی که لباس سفید مخصوص کلیسا به تن کرده عبور می‌کردند. مردان با صداهای خشنی آواز روز آخرالزمان را می‌خوانند: «جلال بر بزرگ‌ترین و تنها عادل جهان.» زنان با صدایی جیغ‌شکل و زجه می‌گویند: «عیسی مسیح.» آوازهای مذهبی با سکسکه‌های مخمور و جیغ‌های دختران جوان قاطی می‌شود. مردانی که در میدان چمباتمه زده‌اند سرشان داغ است. به زور می‌شود آوازی که از صومعه می‌آید را شنید: «و من آب را دیدم که از سمت راست صومعه جریان دارد. هالهلویا!» همان اطراف شمایلی سنگی از مسیح مصلوب است، مسیحی که بدنش به میخ کشیده شده. صنعتگر رنگ سرخ روی شمایل به کار نبرده. در نمایش مردی با کتی سفید که روی شانه‌اش انداخته، می‌رود کنار گدای پابرهنه‌ای که پاکتی سیاه پوشیده و زانو زده. او به صورت پانتومیم می‌نوشد. ولی دیگران به کنار می‌اندازندش. آن‌ها هم می‌خواهند بنوشند. یکی بعد از دیگری همچون زالو خونی که تبدیل به نوشیدنی می‌شود را می‌نوشند.

.

.

.

.

 

خوانندگان و علاقمندان محترم می توانند مطلب کامل این مقاله را از طریق مراجعه به سایت http://www.magiran.com دریافت و مطالعه فرمایند.