شماره 210-211 مجله نمایش
نقد نمایش "کمدی الهی جلد چهارم"
نویسنده: سیاوش پاکراه//کارگردان: محمد جواد طاهری رضا آشفته
غفلتی از متافیزیک
کمدی الهی اثر جاودانه دانته یک اثر ادبی سه جلدی است که انگار به شوخی سیاوش پاکراه میخواهد جلد چهارمی به آن بیفزاید. شاید برداشت یا تاثیری از آن سه جلد دارد و میخواهد این برداشت را در نمایشنامهی کمدی الهی جلد چهارم به ما نشان دهد. اما تلاش او به پیامد درخور تاملی نمیرسد و نمیتواند آنگونه که باید و شاید ما را متوجه فضایی کند که باید نسبت به گناهان پیرامونی برانگیخته گرداندمان. درحالیکه در آثار متافیزیکی و شهودی چنین روال و دگرگونیای لازمهی کار است. بیان القاگرایانه و غیرمستقیم میتوانست کارکردی و ضروری باشد که از آن غفلت شده است.
داستان
سه جوان به نامهای سهراب، مهدی و امید میخواهند یک کافیشاپ مشترک تاسیس کنند و شب افتتاحیه خوابشان میگیرد اما زمان بیداری متوجه میشوند که در آنجا هیچ در خروجی نیست. در این بین، یکباره طناز که از امید دل کنده و دلبسته سهراب است، پا به کافه میگذارد. امید که برای دلبستن دختر دو بار پول خرج کرده است ـ یکبار برای مادر سرطانیاش و یکبار هم یک خودرو خریده است ـ وقتی دیده که بین آن دو عشقی نبوده است، از طناز دل کنده و طناز به سهراب که نوازنده و آهنگساز جوان است و در خیابان دورهگردی میکند دلبسته شده است اما نداری باعث شده که سهراب بخواهد به شهرستان برود و طناز هم با فروش همان خودرو، برایش پول فراهم میکند که با دوستانش در کافه شریک شود و بماند... حالا دلش میخواهد که سهراب این عشق را برای امید آشکار کند که این شدنی نیست چون دوستی آنها مانع از ابراز این رابطه میشود. به هر روی، امید توسط مهدی متوجه این رابطه شده و برای انتقام گرفتن انگار کافه را آتش زده و خودش هم در دل آتش مانده و هر سه سوختهاند و حالا این روحهای دوزخی هستند که به مرور خاطراتشان میپردازند.
کمدی الهی
کمدی الهی سهگانهای است به شعر که دانته آلیگیری، شاعر و نویسنده ایتالیایی نوشتن آن را در سال ۱۳۰۸ میلادی آغاز کرد و تا زمان مرگش در سال ۱۳۲۱ میلادی کامل کرد. این کتاب از زبان اول شخص است و دانته در این کتاب، سفر خیالی خود را به دوزخ، برزخ و بهشت تعریف میکند. این کتاب در ابتدا کمدی (به ایتالیایی: Commedìa) نام داشت و بعدها جیووانی بوکاچیو (نویسنده هم عصر دانته) واژه الهی را به آن افزود و نام کمدی الهی برای اولین بار در چاپ ونیز به سال ۱۵۵۵ بر جلد این کتاب ظاهر شد.
در سفر دانته به دنیای پس از مرگ، دو راهنما او را همراهی میکنند؛ در دوزخ و برزخ راهنمای او «ویرژیل»، شاعر رومی است که چند قرن پیش از دانته زندگی میکرده، و در بهشت راهنمای او بئاتریس پورتیناری است که دانته او را دوست میداشته و در کتاب زندگانی نو به شرح عشق خود به او پرداخته است.
دانته در این کتاب از مراحل مختلف دوزخ، برزخ و بهشت میگذرد و در این مراحل با شخصیتهای مختلف تاریخی برخورد میکند تا عاقبت در آخرین مرحله بهشت به دیدار خدا میرسد.
غفلت بزرگ
پاکراه و طاهری میتوانستند غایت استفاده را از کمدی الهی دانته و حتی دوزخ سارتر ببرند اما فقط اشارهای میکنند و میگذرند و فقط به آنچه خود دارند بسنده میکنند که آن هم شکل مستقل و تاثیرگذاری ندارد و به همین راحتی بستر برای یک کار نیمهکاره و الکن فراهم میشود که میتوانست خیلی بهتر از اینها، مخاطب را درگیر فضایی سیال و پیچیده کند و نسبت به این آدمها و عوالم روحی شان حساسیت غریبی ایجاد کند. متاسفانه از این همه امکان غفلت شده است.
در کتاب کمدی الهی برای گناهان ۳ نماد وجود دارد: ۱. ماده گرگ =نماد هرزگی ۲. شیر خشمگین = نماد ترشرویی و عصبانیت ۳. پلنگ خالدار = نماد حرص و آز.
در نمایش کمدی الهی جلد چهارم هیچ رنگ و بویی از این نمادها و تمثیلها نیست. آدمها خیلی نزدیک به هم و شباهت غریبی به هم دارند و گناهانشان آنقدر کوچک است و حرکتهایشان بر اساس نیازها و ضرورتهاست تا اینکه در آنها حرص و طمع و هوس بارز شود. باید چنین شود و این فراتر از نیاز حرکت کردن و رفتار کردن است که خطا را ملموستر میسازد و ای کاش از این دادهها بهره لازم برده میشد.
دوزخ در اثر دانته به دو بخش تقسیم میشود: ۱-دوزخ علیا ۲-دوزخ سفلی و متاسفانه ما در این نمایش هیچ تفکیکی بین این دو دوزخ برای ایجاد حال و هوای محسوس تر نمیبینیم. همه چیز در یک حال گنگ پیش میرود و ما را با دگرگونی حال مواجه نمیگرداند. یعنی از ابتدا تا پایان باید سرگردان باشی بی آنکه بدانی اینجا کجاست و یکباره گره از کار باز میشود که اینها مردهاند. این اسمش تعلیق نیست بلکه سرگردانی و بلاتکلیفی است. باید بدانیم در یک هزارتو هستیم و روح مان به دنبال راه خروج است و در اینجا ماجراجوییهاست که تعلیق را تا سر حد میل کشف منفذ پیش خواهد برد.
در کتاب دانته صحنههای دراماتیک زیادی وجود دارد اما دو تا از معروفترین شان در دوزخ است. یکی از این صحنهها در آخر کتاب دوزخ است که «دانته و ویرژیل» از شیطان (ابلیس) عبور می کنند تا به برزخ برسند. در اینجا هیچ اتفاق بارزی رخ نمیدهد و ما هیچ عبوری از آن عوالم را نمیبینیم مگر اینکه برایشان معلوم میشود که مردهاند اما از چه جایگاهی برخوردارند چندان مشهود نیست و باید که این گذرگاه ملموس تر و عینی تر تصور میشد. به هر روی، اینها تصورات معلوم از سوی نویسنده و گروه اجرایی است و باید که مخاطب هم به یک زاویهدید مشخص برای نفوذ در متن برسد وگرنه این خمیرمایهای است که نمیتوان با آن کاری کرد چون راه حلی برای مواجهه با آن وجود ندارد.
[i] ـ عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران