ابتدای سخن
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم!
نصرالله قادری
«بکمان» در نمایشنامه «بیرون پشت در» دردمند و تنها و تلخ ناله میکند: [... ما هر روز میکشیم، هر روز مرتکب قتل نفس میشویم. ما داریم هر روز از روی نعش مقتولینمان میگذریم. ولی بکمان قاتل، دیگر نمیتواند تحمل کند که «کشته باشد تا کشته شود». آنوقت در برابر دنیا فریاد میزند: من دارم میمیرم!... و آن مردی که به سوی آلمان میآمد در خیابان جلو درها میمیرد... سابقاً به جای نعش او، در گوشهی خیابانها، ته سیگار و پوست پرتقال ریخته بود. ولی امروز نعش یک انسان افتاده است... بعد رفتگری که نوار مغزی قرمزی به شلوارش است و اونیفورم به تن دارد از طرف بنگاه زباله و مواد متعفنه، نعش بکمان.. قاتل کشته شده را که در قرن بیستم از سرما و گرسنگی مرده است، پیدا میکند. مردم بیخیال و راحت از کنار نعش او رد میشوند. گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است... بله همه خونسرد... خونسرد از جلو او رد میشوند و با هم میخندند و صحبت میکنند.]
«بکمان» در نمایشنامه «بیرون پشت در» دردمند و تنها و تلخ ناله میکند:
[... ما هر روز میکشیم، هر روز مرتکب قتل نفس میشویم. ما داریم هر روز از روی نعش مقتولینمان میگذریم. ولی بکمان قاتل، دیگر نمیتواند تحمل کند که «کشته باشد تا کشته شود». آنوقت در برابر دنیا فریاد میزند: من دارم میمیرم!... و آن مردی که به سوی آلمان میآمد در خیابان جلو درها میمیرد... سابقاً به جای نعش او، در گوشهی خیابانها، ته سیگار و پوست پرتقال ریخته بود. ولی امروز نعش یک انسان افتاده است... بعد رفتگری که نوار مغزی قرمزی به شلوارش است و اونیفورم به تن دارد از طرف بنگاه زباله و مواد متعفنه، نعش بکمان.. قاتل کشته شده را که در قرن بیستم از سرما و گرسنگی مرده است، پیدا میکند. مردم بیخیال و راحت از کنار نعش او رد میشوند. گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است... بله همه خونسرد... خونسرد از جلو او رد میشوند و با هم میخندند و صحبت میکنند.]
این تصویر تلخ «زاویه دید» ماست نسبت به پدیدههایی که میبینیم و احکامی که صادر میکنیم. حکم میدهیم و مدعی هستیم که قضاوتی نکردهایم! هر نوع قضاوتی نوعی نقد است. ما همیشه در قضاوت و نقد حق به جانب هستیم. وابسته به هر گروه و طیف فکری که باشیم، حکم را صادر میکنیم و طرف مقابل را محکوم مینماییم. اما تاب تحمل نقد طیف مقابل را نداریم و مدام یکدیگر را نفی میکنیم. همیشه معترضیم و فریاد میزنیم: «ما را بیرحمانه و غیر علمی نقد کردند!» نقد چیست؟ چگونه میتوان فارغ از حُبّ و بغضها، کینهها و محبتها؛ پدیدهای را نقد کرد و بهطور نسبی واقعبین بود؟
در تعریف کلی نقد میتوان گفت: نقد عبارت است از شناخت ارزش و بهای آثار هنری و تحلیل آنها به نحوی که معلوم شود نیک و بد آثار چیست و منشأ آنها کدام است. تبار واژه نقد / Criticism اصطلاح Criterion است که از ریشه یونانی Krinein به معنای قضاوت و داوری آمده است. واژه criterion به معنای ضابطه، معیار و استاندارد است و جمع آن criteria یعنی مجموعه معیارها و ضوابط است. نقد را کسی انجام میدهد، به این فرد منتقد یا نقدگر میگویند. منتقد از اصطلاح critic است که به واژه critikus لاتین و kritikos یونانی بازمیگردد.
تبار واژه نقد در یونانی به معنای تشخیصدهنده، تفاوت گذارنده، داور، قاضی است. در زبان یونانی kriteria به معنای حکم و فتوا آمده و kritikus به معنای قاضی به کار میرفته است و kritik به معنای ضابطه بوده است. این واژه به مفهوم استعاره در ادبیات هم معمول بوده است.
کلمه نقد در لغت فارسی به معنی بهین چیزی برگزیدن و نظرکردن در دراهم است تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره بازشناسند. معنی عیبجویی نیز، که از لوازم «بهگزینی» است از قدیم در اصل کلمه بوده است. از واژه نقد در غرب باستان هم معنای «عیبجویی» فهم میشده است. «فرهنگ و بستر» ذیل کلمه criticism مینویسد:
عمل نقادی که معمولاً عیبجویی است.
کلمه نقد در زبان فارسی به معانی مختلفی آمده است:
«خردهگیری، سخنسنجی، تمیزدادن خوب از بد، آشکار کردن عیب کلام، مداقّه در شعر و سخن، سرهگری و جدا کردن دینار و درهم سره از ناسره، پول رایج، بهای چیزی که فوراً پرداخت شود، در مقابل نسیه».
این کلمه از زمانهای قدیم در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام بهکار میرفته است. اصطلاح نقد از زمان غزنویان به معنای سخنسنجی و سخنشناسی بهویژه در زمینه شعر مصطلح بوده است. در زبان فارسی این اصطلاح از حرفه صرافها گرفته شده است. معیاریابی معنای عیارگیری هم دارد. تشخیص سخن سره از ناسره از حرفه صرافها آمده است. در این زمینه تا بدان پایه پیش رفتهاند که به شاعر صیاد معانی و به منتقد صراف معانی گفتهاند. ـ این تعبیر از نظامی عروضی است. ـ از ساحتی دیگر نقد به معنای سخنسنجی هم بهکار میرفته است. تعریف نقد به شیوه سنتی و قدما با آنچه امروزه از آن استنباط میشود متفاوت است. نقد به شیوه سنتی به تعریف ماثیوآرنولد نقاد و شاعر انگلیسی نزدیکی دارد. او میگوید:
«نقد سعی و مجاهدهایاست عاری از شائبه اغراض و منافع تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه انسان درگنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید».
مراد نقد سنتی این است که معایب اثری را بیان کند. کار منتقدان باستان بیشتر نشان دادن نقاط ضعف اثر بوده است. اما در دوره متأخر فایده نقد تنها آن نیست که نیک و بد آثار را بشناسد، بلکه گذشته از شناخت نیک و بد، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری مقبول یا مردود شود را نیز مورد توجه قرار دهد. پس در دورهی متأخر مراد از نقد فقط نشان دادن معایب اثر نیست، هر چند که به این امر هم اشارتی میشود. در این دوره بیشتر به نقاط قوت میپردازند و در پی کشف هستند. البته به شرطی که این مهم در ذات اثر باشد. نقد در دورهی متأخر کشف ساختار و معنی آن است. یعنی بهکار گرفتن «فن و تکنیک» و «قوانین» و «ضابطهها» در تحلیل اثر هنری از یک ساحت و از ساحتی دیگر به کشف قوانین و اصولی میپردازد که باعث اعتلای اثر شده است. یعنی در پی کشف آیینهای تازه و ممتازی است که در اثر مستتر است. پس نقد اساساً کاری خلاق است و منتقد باید به اندازه صاحب اثر دارای ذوق و خلاقیت باشد. از سویی دیگر اشاره کردیم که واژه نقد در اصل به معنی رأی زدن و داوری کردن است. شک نیست که رأی زدن و داوری کردن درباره امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسره آنها مستلزم معرفت درست و دقیق آن امور است. منتقد درباره اثر به نوعی قضاوت هم میکند. اگر چنین باشد، ما باید بدانیم که چه صفاتی را از قاضی طلب میکنیم، چون همان صفات را از منتقد هم طلب داریم. قاضی باید:
1ـ انصاف و عدالت داشته باشد.
2ـ اشراف به «موضوع» داشته باشد.
3ـ اصل بیطرفی را رعایت کند.
چون نقادی به یک تعبیر لازمهاش قضاوت درباره «پدیده» است و قضاوت درباره اثر بستگی به معرفت و شناخت درست و واقعی آن پدیده دارد. ناچار باید اصول و موازین و ضوابطی هم در کار باشد تا این داوری و قضاوت امکان بیابد. منتقد نباید یک سویهنگر باشد. همچنانکه از معنی خود لغت هم برمیآید او باید به حُسن و قُبح اثر با هم بپردازد. و باید علاوه بر فن و تکنیک از کشف و شهود هم بهرهای داشته باشد. پس با این تعبیر، منتقد هم باید به اندازه هنرمند و آفرینشگر صاحب ذوق و قریحه باشد. در نقد پدیده از طرف منتقد، شخصیت او هم اشکار میشود. همچنانکه در اثر هنری و ادبی شخصیت آفرینشگر آشکار است. عموماً در وضعیت فعلی آنکه نقد میکند ـ مراد ما به کل پدیده است، نه جزئی از آن که مثلاً نقد مکتوب یک اثر میباشد. ـ به نقد مَن قال، یعنی نقد صاحب سخن میپردازد و نه به نقد ماقال یعنی نقد سخن. این رویه ریشه در گونهای از نقد دارد که به نقد اخلاقی شهره است. ما در نقد به صاحب سخن کار داریم،که چقدر به گروه، دسته یا فکر ما نزدیک است. و عمدتاً اصل پدیده که خلق شده را مورد توجه قرار نمیدهیم. به همین جهت است که همه طیفها و نگرشها در نقد اثر یا فعالیت، اثر یا فعالیت را حذف کرده و صاحب اثر را نقد میکنند. بیتردید در این نگرش، به دلیل زاویهای که با «دیدگاه» یا «منش» صاحب اثر داریم. از مدار انصاف و عدالت خارج میشویم. به همین جهت هم هست که حکم به نفی و اخراج او از «مدینه فاضله» خود را صادر میکنیم. اثرش را بیارزش میدانیم و ندیده و نخوانده آن را مردود میدانیم. و اثر دیگری را که به نگرش ما نزدیک است یا از اصحاب صاحبش هستیم، ادراک نکرده، تحسین میکنیم و بر صدرش مینشانیم.
نکته قابل تأمل در این عمل، آن است که فاعل به عمل منکر این شیوه مذموم است درحالیکه خود مرتکب آن میشود و همین عمل را در طیف مقابل مردود میشمارد. این شیوه نگرش باعث میشود که ما آفرینشگر را از مدار آفرینش حذف کنیم. هر چند که موفق نخواهیم شد. ممکن است در کوتاهمدت به مدد رسانه و قدرت بتوانیم او را حذف کنیم. اما اثرش میماند و تاریخ قضاوت خواهد کرد. اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم به شواهد بسیاری دست پیدا خواهیم کرد. این نوع نگرش حذفی هیچ کمکی به رشد هنر و ادب نخواهد کرد. دسیسههای سیاسی، مذهبی، اخلاقی، علمی، هنری والخ در جامعهای خاص میتواند باعث حذف آفرینشگر شود. درحالیکه ذات آن تهی از سیاست و مذهب و اخلاق و علم و هنر است و شبه آنهاست و شبح آن است که «علت فاعلی» را حذف میکند. مهمترین دلیل این عمل قدرت آفرینشگری علت فاعلی است، که ضعف طرف مقابل باعث میشود که به سهلالوصولترین راه ممکن برای مقابله با او که منجر به حذفش میشود، دست بزند. روایت میکنند که:
مردی را نزد خونخوارهای حاکم آوردند. هنر و عیب این مرد آن بود که زنبوری را پرورش داده بود بهطوریکه میتوانست پرندگان بزرگ مثل مرغابی را شکار کند. آن خونخوارهِ حاکم، وقتی هنر مرد زنبوردار را دید فرمان داد تا مرد را با زنبورش کشتند. از او دلیل خواستند که چرا مرد را کشتی؟ او پاسخ داد:
«این مرد نظام طبیعت را که غالب و مغلوبی و بزرگی و کوچکی است را برهم میزد».
در حقیقت او میخواست به اطرافیانش بفهماند که هیچکس نباید از بزرگتر از خود بزرگتر شود و پا را از گلیم خود بیرون نهد.
در فرهنگ مریدی و مرادی و زاویه دید بسته، بیتردید آنکه با ما نیست را باید حذف کرد. و در این راه هر وسیلهای مجاز است. یک بار دیگر به کلام «بکمان» برگردیم و با تأنی آن را مرور کنیم. آیا ما بیهوده فریاد نمیزنیم؟
چرا باید اثری که مطابق با سلیقه دسته و گروه ما نیست اما اثری هنری است را مردود اعلام کنیم؟ چرا یک مدیر باید فرد توانمندی را فقط به جهت اینکه مطابق سلیقه و نه ضابطه او عمل نمیکند را حذف کند؟ چرا ما تحمل رقیب و مخالف را نداریم؟ اگر و فقط اگر چنین باشیم آیا عین و نه شبیه آن خونخواره حاکم نیستیم که زنبوردار را به قتل رساند؟
هر وقت که ما در جایگاه قضاوت و حکم دادن قرار میگیریم و باید پدیدهای را نقد کنیم به یاد آوریم که شرط اول رعایت «انصاف» و «عدالت» است. و پس از آن باید اشراف به «موضوع» یا «عمل» داشته باشیم و آنگاه اصل بیطرفی را رعایت کنیم. در این مورد دیدگاه مولای عدالت علی(ع) درباره امرؤالقیس شاعر توانای عصر جاهلی عرب و صاحب یکی از معلقات سبعه در نهجالبلاغه بسیار مهم است.
وَ سُئِلَ مَن أشعَرُ الشُّعراءِ، فقال: اِنَّ القومِ لَم یَجرُوا فِی حَلبَه ـ تُصَرفُ الغایَهُ عِندَ قَصَبتها ـ فَان کَانَ وَ لابُدَّ فَالمَلِکُ الضَّلِّیلُ. (یُریدُ اَمَرأ القَیسِ).
از امیرالمؤمنین(ع) درباره شاعرترین و بهترین شاعران پرسیده شد، فرمود: همانا گروه شاعران در میدان شعر و شاعری با یک روش و در یک راه، اسب نتاختند ـ تا معلوم شود که کدامیک بر دیگران پیشی گرفته و زودتر به خط پایانی مسابقه رسیده است. ـ (هر یک از آنها در نوع خاصی از شعر، تبحر و تسلط داشته است) و اگر ناگزیر باید به این پرسش، پاسخ داده شود، پاسخ این است که شاعرترین شاعران، فرمانروای بسیار گمراه است. شریف رضی گوید: مقصود امیرالمؤمنین(ع) از فرمانروای بسیار گمراه اِمرَأ القیس میباشد (کتاب شریف نهیجالبلاغه، ترجمه علیاصغر قفیهی، انتشارات صبا، چاپ چهارم، 1384، ص 1399).
درباره امروالقیس روایتهای گوناگونی هست. نوشتهاند: «وی جوانی گستاخ و بیبند و بار بود و برای زنان پدرش اشعار بد میسرود و پدرش به همین جهت او را از نزد خود راند و حتی یک بار کسی را به کشتن او واداشت». از سویی دیگر گفتهاند: «او فاسدترین شاعر دورهی جاهلی عرب است. عشقبازیهای او با هرزنی اعم از شوهردار و غیر آن در آثارش مذکور است». اما از جهت شعری تمامی نقادان او را بزرگترین شاعر عرب جاهلی دانستهاند. قصیده لامیه او که گل سرسبد معلقات سبعه است از جهت ناب بودن و زیبایی در ادب جهان جایی ویژه دارد. شرح حال او در کتاب مُختار الاغانی ابن منظور جلد اول به تفضیل تمام آمده است. اما سخن مولا درباره او سخنی مسئولانه و سنجیده است. او محتوی را جزء اصلی اثر هنری نمیداند. از سویی دیگر شاعری این آدم گمراه را منکر نمیشود. او را شاعرترین فرد شعرای عرب میداند. اما فوراً یادآور میشود که «پادشاه گمراه» است. آیا ما در قضاوت آثار دیگران چنین رویهای داریم؟ بنیان کار ما براساس زندگی آفرینشگر است و به همین جهت او را نفی میکنیم. در این نفی و حذف منکر خلاقیت و هنر او هستیم. یک منتقد میتواند براساس ضوابط و اصول شخصیت آفرینشگر را نقد کند. اگر نقاط ضعف آفرینشگر ملاک ما برای قضاوت اثرش باشد از دایره انصاف و عدالت دور شدهایم. ما میتوانیم روش و منش هنرمند را مردود بدانیم، اما به این دلیل نمیتوانیم منکر قدرت اثر او باشیم. میگویند: «جورج اورول» مأمور اینلیجنت سرویس بوده است. اگر چنین باشد و بتوانیم آن را اثبات کنیم این عمل او از منظر ما مذموم است. اما به این دلیل نمیتوانیم منکر هنر او باشیم. این سخن را از منظری دیگر درباره «مارگریت دوراس» و «میلان کوندرا» هم گفتهاند. اما هر دوی آنها آفرینشگرانی یگانهاند. منتقدانی که با نگاه بسته و دگماتیک اما با ظاهر آزادیخواهانه و شبه روشنفکری یا شبه مذهبی منکر خلاقیت و هنرمندی هنرمند میشوند و دلیل آنها دیدگاه یا عقیده یا منش هنرمند است، منتقد نیستند، منتقم هستند. آنها انتقام عقیده علت فاعلی را از او میگیرند. نقد آدابی دارد و شرط اول آن ادب است. نقد به شیوهها و نحلههای گوناگونی دستهبندی شده است. یکی از راههای نقد، نقد شخصیت است. در اینجا هم باید مستندات قوی و غیرقابل انکاری داشته باشیم، و رد آنها را در آثار او پیجویی کنیم. اگر در آثارش شواهدی یافتیم، میتوانیم قضاوت کنیم. شیوه مذموم دخالت در زندگی فردی هنرمند است. و تکیه به اینکه: «میگویند»، «گفتهاند»، بیکه سند و دلالتی داشته باشیم. مهمترین دلیل نقد اخلاقی و ریشه و تبار آن به سه مورد توجه دارد.
1ـ شیوه زندگی هنرمند.
2ـ زبان اثر هنرمند.
3ـ شیوه درآمدزایی هنرمند.
در همین سه مورد هم مشخص است که باید، نشانههای آن را در اثرش جستوجو کرد. اگر چنین نباشد و تنها براساس حُبّ و بغضها یا کینه و عداوت یا بزرگتر و قدرتمندتر و داناتر بودن او، که باعث ایجاد حقارت در ما شده است به نقد بپردازیم از مدار نقد دور شدهایم. این مهم را همیشه باید به یاد داشت که: مولای علی(ع) فرمود:
[به همان ترازو که برای خود میکشی برای دیگران هم بکش].
سعدی همین مفهوم را چنین ارائه میدهد:
«من شنیدم ز پیر دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند
آنچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری مپسند»
در جهان نقد باید خویش را از کنشگریهای خویش، و خشمها، اعتراضات و عصبیتهای خود نسبت به پدیده رها ساخته و به ذات پدیده بیندیشیم.
همه ما به نوعی منتقد هستیم. همه ما درباره دیگران قضاوت میکنیم. حکم میدهیم. اما اگر با همان زاویه دید درباره ما حُکم صادر شود، رنجدیده میشویم و آن را ناروا میدانیم. در گیتی تئاتر و در این مقطع مکان و زمان این رویه در نقد ـ در همه ساحتهای گوناگونش ـ نمود بارزی دارد. ما در مقابل پدیدهی بهترین شیوه را بر بنیان حذف نهادهایم. هنرمندان یکدیگر را نفی و حذف میکنند و از مدیران میخواهند که هنرمندان مخالف رویه خود را حذف کنند. و مدیران؛ اندیشمندان و فرهیختگان را حذف میکنند، بیکه لحظهای درنگ کنیم و بیندیشیم که: اندیشمند، هنرمند و فرهیخته را نمیتوان از دایره خلق و آفرینش حذف کرد. میتوان برای زمانی او را در حجاب نگاه داشت، اما اگر او به ذات هنرمند باشد؛ ماندگار میشود. از سویی دیگر این مهم را هرگز نباید از یاد ببریم که تنها در میدان رقابت اصیل میتوان درخشید. هنرمند شومن نیست. سایل دیده شدن و سکه وصله گرفتن نیست. او آفریده شده است که خلق کند. حال اگر ما در مواجهه با چنین پدیدهای قرار گرفتیم و چنین قضاوتی درباره ما صورت پذیرفت اگر اندیشهورز و هنرمند باشیم دچار افسردگی و یأس نمیشویم. اگر هنرمند باشیم به کار خود خواهیم پرداخت. سکانس درخشان آخر فیلم «کوئیلز» را به یاد آوریم، که هنرمند نفی شده گرفتار به هر وسیلهای در سرداب اثرش را خلق میکند. پس ما با نقد منتقمانه نمیتوانیم هنرمند را حذف کنیم، اما برای مدتی میتوانیم او را در حجاب نگاه داریم. ما، مای انسان وقتی درباره پدیدهای قضاوت میکنیم بیدار باشیم که هر روز مرتکب قتل نفس نشویم و هر روز از روی نعش مقتولینمان نگذریم. گیتی تئاتر گسترده است، با نگاه بسته نمیتوان آن را محدود کرد، فقط خود را محدود میکنیم. اگر و فقط اگر باورمند حقیقی تئاتر باشیم به ذات دیالوگ ایمان داریم و از همین طریق میتوانیم مخاطب را به کاتارسیس برسانیم. فقط از خود بپرسیم: چرا تئاتر کار میکنیم؟ بسته به پاسخی که داریم میتوانیم به تئاتر نزدیک یا از آن دور شویم. وقتی میگوییم تئاتر؛ همهی ابعادش را مدنظر داریم از مدیریت تا آفرینشگری. گیتی تئاتر، جهان نام و نان نیست. مدارهای پرسودتری هم هستند که میتوان به نام و نان رسید. گیتی تئاتر، مدار صداقت و پاکی و خلوص است. مدار انسانیت است و انسان تئاتری بوی آدمیت میدهد. صاحب «درد مقدس» است. تنهاست. و با جنون مقدسش چیزی را به کائنات میافزاید. از یاد نبریم بودن فقط این روزگار سهپنجی نیست. تاریخی هست. معادی هست. میزانی هست و باید پاسخگو بود. وقتی پا به میدان نقد میگذاریم بهراسیم که چگونه قضاوت میشویم، قضاوت میکنیم. اما صداقت داشته باشیم. مای منتقد ـ در معنی گسترده آن ـ قاضی دادگاهی هستیم که باید نقد ما مثل احکام دادگاه بیطرفانه و قاطع و ثانیاً مبتنی بر شواهد و مدارک و برپایه معیار و ضابطه و فن و تکنیک و کشف و شهود باشد.
والسلام