نقد نمایش «لیرشاه»
فضیلتهای نصفه، شقاوتهای کامل
نویسنده: ویلیام شکسپیر
دراماتورژ و کارگردان: دکتر مسعود دلخواه
عبدالرضا فریدزاده[i]
دراماتورژی دکتر مسعود دلخواه در این اثرش بیشتر در ساحت اجرا قابل رصد بوده و درصدی بسیار اندک از متن دستخوش تغییرات ناچیز شده است. زمینهی اصلی این دراماتورژی نیز در سویه و رگهای روایی (اپیک) متمرکز است، نه از گونهی «برشتی» کامل، که آمیخته با نوع حضور همسرایان و روایت و قضاوت جمعی آنان در تراژدیهای کلاسیک یونان باستان به طرزی متعادل و روان و بدیع که از صحنهی آغازین اجرا قرارداد تکنیکیاش با مخاطب بسته میشود. در این صحنه حضور ساحرهای ـ گویی بازآمده از میان گروه ساحرههای پیشگوی نمایش «مکبث» ـ عنصر افزودهی دیگریست که آمیزهی مورد اشاره را بعدی دیگر و کارآمدتر میبخشد: ساحرهای که مرگهای پرشماری را که در طول داستان اتفاق خواهند افتاد، با همراهی گروه همسرایان و همخوانان پیشبینی و به تماشاگر اعلام میدارد و استحکام قرارداد تکنیکی کارگردان را با مخاطبش تضمین میکند، درحالیکه همگی اشخاص نمایش بر صحنه حاضرند و ضمن آنکه نام و نشانشان برای مخاطب مشخص میگردد، یک به یک عمر پیشگویی شدهی خود را به گونهای بصری به نمایش میگذارند.
بدینگونه انتهای قصه در ابتدای آن مشخص میگردد و پس از آن است که داستان نمایش کلید میخورد و در مقاطع و موتیفهایی از آن، همسرایان سیر ماجرا را متوقف ساخته، به تبین و تعبیر و تحلیل ضمنیاش میپردازند. این گروه گاه روایت کننده و گاه قضاوتگر، خود به دو دستهی اصلی گروه کر و گروه کولیان تقسیم شدهاند که هر دسته به تناوب و در تناسب با اتمسفر هر موتیف و مقطع داستانی اثر، بخشی از روایت و قضاوت (و به عبارت بهتر: دعوت مخاطب به قضاوت) را به عهده میگیرند. در این میان حضور دستهی کولیان نوازنده و آوازخوان، انتخابیست هم شیرین و هم موجب تنوع بصری و حسی و هم حاوی اندیشهورزی و هوشمندی، چرا که این نژاد وطن معین ندارند و از دیرباز در اغلب نقاط جهان پراکنده شده و قصهها و افسانههای هر نقطه را به اضافهی حکمتها و آموزههای نهفته در آنها در کوله بار هنر موسیقی و رقص خویش به دیگر نقاط و زمانها حمل میکنند، از جمله به همین جا و هم اکنون؛ و قصهی افسانهگون «لیر شاه» در این اجرا، قصهایست که آنان با خود برای ما به ارمغان آورده و روایت میکنند تا همراه با ما به قضاوت و تحلیلش بنشینند.
فلسفهی زیست ساده اما عمیق و پیچیدهی کولیان که عبارت است از نگاهی تراژیک به زندگی از منظری مداراگرانه و گزینش توعی «زیستن در لحظه»ی توأم با پذیرش رنج و گزند هستی در عین بیاعتنایی به آن و آمیخته به شادمانی و خوشباشی با هدف گذران سهل و سبک آن رنج و گزند، به واسطهی حضور تأثیرگذار این دسته در مقاطع نمایش چندداستانهی «لیر شاه» به زیبایی پیوندی درونی و بافتاری میخورَد به تم انتخابی کارگردان از میان چندین تمی که در این اثر شکسپیر بزرگ ـ مانند هر اثر دیگرش ـ میتوان یافت و برگزید: تم «مرگ» که از صحنهی آغازین با پیشگویی مرگ اغلب اشخاص نمایش برجسته میشود و در آخرین ترانهی دلبخش و زیبا و غماهنگ کولیان با ترجیع «این زندگی دیگر پر کاهی نمیارزد» بر آن تأکیدی موکد صورت میپذیرد. قوت اجرایی دستهی کولیان و آوازهایشان نسبت به کل همسرایان ـ و حتی کل بازیگران ـ و شاخص بودن ترانههایشان در میان سایر قطعات موسیقی این اجرا نیز بر تأثیرشان در یادآوری تم مرگ و برجستهسازی آن به خوبی میافزاید.
این تم هرجا و هرگاهی جاودان و بنیانی که از اصلیترین عوامل زمینهساز هر تراژدیست، هم در درونهی متن و هم در منظر کارگردان، ضعف بشر مغرور و مدعی و بازیچهی دو نیروی قاهر «طبیعت» و «تقدیر» بودن او را در خود پنهان دارد و جا به جا در طول اجرا بر رویارویی بیثمرش با آن دو نیرو تأکید میکند و برجستگیاش را هرچه نمایانتر میسازد. حتی در یادداشت کارگردان در بروشور اثر، نخستین جمله که نقل دیالوگ ساده اما عمیق و تکاندهندهی «لیر» است و نیز درج آن به رنگ مجزا و شاخص، تأکیدی دیگرباره است بر همین تم:
لیر ـ آنها میگفتند که من همه چیز هستم؛ دروغ است، من حتی از تب و لرز مصون نیستم.
و تمهیدات و تدابیر مدرن و پست مدرن اجرایی کارگردان همچون نوع لباس شخصیتها که به آسانی میان گذشته و حال پل میزنند، صحنهی لخت بدون آرایهها با ترکیب دو رنگ استعاری سیاه و سفید، حضور عکاسان و خبرنگاران به هنگام تقسیم کشور لیر میان دخترانش، وجود اشیاء و ابزاری چون هفت تیر و سیگار و میکروفن، کاربرد گهگاهی گویش محاورهای در دیالوگها، و ...... تم و بنمایهی معنایی مذکور را به اکنون بشریت و به الآن و این جای مخاطب نمایش تسری میدهند و سمت اشارهی آن را به سوی امروز وی تصحیح و هدایت میکنند که: هنوز هم انسان با همه تواناییها و پیشرفتها و پنجه در پنجه شدنهایش با برخی نیروهای قاهر، همچنان بازیچهی دو نیروی تقدیر و طبیعت باقی مانده است و نیز هنوز هم تکلیف خویش را با «مرگ» نتوانسته است معین سازد.
اما تم دیگر این شاهکار شکسپیر بزرگ که در میان دیگر تمهای متعدد قابل استخراج از آن آشکارا نمایان است ـ بویژه در ارتباط و تناسب با وضعیت الآن و این جایی که رویداد و مفهوم اثر به سمتش سوق داده شده است ـ تم «قدرت» و خودباختگی آدمها در برابر آن است آن گاه که به چنگش میآورند (یا در حقیقت: به چنگ آن میافتند!): نیرویی که ضعف نوع بشر در برابرش افزونتر از ضعف او در مقابل دو نیروی اشاره شده در بالاست؛ تمی که به نظر میرسد پرداختن به آن در اکنون و این جای ما ضرورتی بنیانی دارد و مصداق خود را نیز به آسانی در بیرون قصهی نمایش میتواند بیابد. چنین مینماید که دکتر دلخواه از این تم بنیانی و دارای ضرورت و اولویت به عمد دوری جسته و یا همین را که طی داستان، خودباختگیهای دو فرزند لیر و فرزند حرامزادهی گلاستر در برابر قدرتی که پدر آن دو به اشان تفویض کرده و این یک به خدعه از چنگ پدر خویش درمیآورد معلوم میگردد (و نیز حرص دیگران برای به کف آوردن حصهای از قدرتهای مذکور)، برای تبیین و تعبیر چنان مطلب و مفهومی مکفی دانسته است، درحالیکه چنین نیست و در اجرای حاضر، ماجرای آن سه فرزند ناخلف در روند داستان تنها عواملی کمکی و مکملاند برای بازشناخت و بازنگری تم «مرگ». با شناختی که از این کارگردان داریم، این تسلط و توان را داشته و دارد که تم قدرت را با وضوح و تحلیلی دقیقتر و روشنتر با تم مرگ درآمیزد و بنمایهی ترکیبی بدیع و کارآمدتری را به نمایش بگذارد که بر نیازها و اولویتهای الآن و این جای جامعه و مخاطبش تطبیقی آشکارتر و افزونتر داشته باشد؛ و اگرچه این اجرای وی آن قدر محاسن دارد که بتوان آن را اثری شایسته و نمایان در میان بسیاری اجراهای دیگر تئاترمان دانست و برخی کاستیهایش را نادیده گرفت، برای این قلم فاصله گرفتن وی از منظر و موضع مورد بحث بیش از هرچیز جای دریغ دارد.
پس از نمایش «مفیستو»، اثر قبلی آقای دلخواه، انتظار گامی بلندتر و محکمتر از او میرفت، که «لیر شاه»ش این انتظار را چنانکه شایاست برنمیآورد. این اثر البته چنانکه گفتیم اثر خوبیست، تسلط تکنیکی کارگردانش را در جای جای خود به رخ میکشد، ساختار و بافتاری یک دست را با ریتم و ضرباهنگی دقیق به معرض دید میگذارد و موفق میشود مخاطبش را به مدت چهار ساعت ـ منهای ده دقیقه آنتراکت ـ بیملال و خستگی بر صندلی تماشا بنشاند، اما در قیاس با «مفیستو» نسبتی کامل و دقیق با ضرورتها و اولویتهای جامعه برقرار نمیکند، که یک دلیلش را نگارنده همان حذف تم «قدرت» از معادلهی اندیشگی اثر میداند، و دیگر علل بازمیگردند به موارد تکنیکی از جمله: یک دست و همکاسه و هماهنگ نشدن بازی بازیگران مجربتر با بازیگران جوان و کم تجربه، که در مفیستو به رغم اندک بودن طیف حرفهایها به خوبی اتفاق افتاده بود اما در لیرشاه تفاوت دو طیف بازی، آشکارا به چشم میآید، هرچند میداندادن به بازیگران جوان و نامجرب که روال همیشگی کار جناب دلخواه است، همواره درخور تحسین و تقدیر بوده و هست.
دیگر آنکه به نظر میرسد دکتر دلخواه در انتخاب بازیگرانش دچار دو خطای محاسبه شده است: نخست انتخاب مهدی سلطانی پس از موفقیت چشمگیر بازیاش در اثری تصویری که برایش کسب جایزهای معتبر را به همراه داشت و به طور طبیعی تماشاگران بازی برتری از او توقع دارند که باوجود آنکه سلطانی کلاً بازیگر شاخصی ست و در نقش «لیر» نیز تلاش صادقانهی شایایی دارد، این توقع برنمیآید. خطای محاسبهی دوم در انتخاب بهاره رهنما برای نقش گانریل دختر بزرگ لیر رخ داده که چیزی بیش از بازیهای معمول تصویریاش با خود به صحنهی این اجرا نیاورده و سرانجام هم نتوانسته از تکرار برخی حرکات و بویژه میمیکهای نامتناسب آن بازیهایش در این نقش، بپرهیزد. شاید آقای دلخواه به این دلیل که خود تهیهکنندهی نمایش است و اجرایش نیز بیش از مجموعاً صد پرسناژ و عوامل دارد و بسیار پرهزینه است، این دو انتخاب را سبب و عامل جذب و جلب مخاطبین افزونتر دانسته، که سخت امیدواریم «جواب داده باشد» و مانع زیان این چهرهی نجیب و پردانش تئاترمان شده، امکان ادامهی هرچه زودتر کارهای ارزندهاش را فراهم آورد. بعلاوه، در غالب آثار صحنهای و تصویری تولیدشده بر اساس این شاهکار شکسپیر، «لیر» را فرتوت و نحیف دیدهایم (در متن اصلی نیز اشاراتی آشکار یا تلویحی به این امر شده است) اما فیزیک مهدی سلطانی نحیف نیست و نوع لباسش نیز وی را فربه مینمایاند و چنین فیزیکی به لحاظ جنبهی بصری از هم حسی لازم مخاطب با شخصیت لیر میکاهد هرچند که تلاش و توفیق پذیرفتنی این بازیگر خوب و باسوادمان را با همین فیزیک و لباس بویژه با گریم بس سنگین، باید ارج نهاد. بسیاری بازیگران را دیدهایم که گریمی نه به این سنگینی خصوصاً در بخش ریش بسیار بلند و انبوه، بیانشان را از شکل و حالت طبیعی خارج کرده است، اما بیان سلطانی در صحنه با همین گریم کاملاً راحت است و طبیعی...
عکس از مرجان تندرو
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی 231 مجلهی نمایش بخوانید.
[i] ـ عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر