در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی به بهانه اجرای نمایش ملاقات به کارگردانی پارسا پیروزفر

دو ملاقات

یادداشتی به بهانه اجرای نمایش ملاقات به کارگردانی پارسا پیروزفر

دو ملاقات

منصور خلج

نمی‌خواستم این‌گونه قلم بزنم، اما به خود حق می‌دهم که وقتی با ناروایی‌هایی آزاردهنده مواجه می‌شوم هشداری بدهم.

به قول دوستی این حرفه‌ی ما (تئاتر) مثل پیانو است، گربه هم که برود روی آن صدایش درمی‌آید. این صدا به‌خصوص در شرایطی که هنر با کاسبکاری عجین می‌شود، پرهیاهو و جنجال‌برانگیز هم خواهد شد.

در این حرفه می‌شود دیر آمد و زود رسید. می‌شود با کمی زیرکی و بندوبست یک‌شبه ره صدساله رفت، بدون تلاش خودت را جاکنی و طلبکار هم باشی. کی‌به‌کیه، می‌شود هم نویسنده باشی، هم کارگردان، هم مترجم، هم بازیگر سریال و... و خلاصه «همه فن‌حریف».

البته هستند هنرمندانی که با عشق و پشتکار هرازگاهی اجرایی ستودنی را باوجود مشکلات بر صحنه می‌برند که قدرشان محفوظ است و بر رواق منظر چشم اهل هنر جای دارند.

در آذرماه 1353 نمایشنامه ملاقات بانوی سالخورده اثر فردریک دورنمات سوئیسی با ترجمه و کارگردانی زنده‌یاد استاد حمید سمندریان در تالار مولوی به صحنه رفت. مرحوم جمیله شیخی نقش کلرزا خانسیان را ایفا می‌کرد و استاد اکبر زنجانپور آلفردایل را، هنرمندان دیگری همچون هادی مرزبان، غلامحسین لطفی، علی رامز، محمود هاشمی، ژیلا سهرابی، فریده صابری، سوسن فرخ‌نیا، مصطفی طاری، هاشم ارکان، غلامرضا طباطبایی، رضا فیض‌نوروزی و منصور خلج به همراه تنی‌چند از هنرمندانی که اکنون نامشان در خاطرم نیست در این کار حضور داشتند. طراحی‌صحنه را هم استاد خورشیدی خلاقانه عهده‌دار بودند.

ترجمه درخشان حمید سمندریان را اشعار زنده‌یاد فروغ فرخزاد که پیش از آن در نمایش شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده اثر لوئیچی پیرآندللو به کارگردانی سرکار خانم پری صابری کمی پیش از آن در تالار مولوی به صحنه رفته‌بود و استاد سمندریان هم در کنار کار بود، دو چندان دلنشین کرده‌بود:

هیولاهای موحش بی‌شمارند

زلزله‌های سهمگین

آتشفشان‌ها

و قارچ خیره‌کننده بمب اتم

اما هیچ‌کدام موحش‌تر از فقر نیست

چرا که فقر خراب می‌کند روزهای خراب را

از پس روزهای خراب

نمایش پس از مدت‌ها انتظار و نزدیک شش ماه تمرین با موفقیت در تالار مولوی به صحنه رفت و مورد استقبال چشمگیر تماشاگران واقع شد. اما بعد از دوازده شب اجرای موفق، خانم جمیله شیخی به ناگهان سر اجرا حاضر نشد. آن شب که پنج‌شنبه‌ی پرمخاطبی هم بود گروه با گریم و لباس آماده اجرا بودند و بلیط‌ها هم فروخته شده‌بود. تا آن لحظه هیچ‌کس به‌درستی نمی‌دانست دلیل نیامدن ایفاگر نقش کلارا زاخانسیان چیست.

لحظاتی پرالتهاب که همه گروه در تالار در سکوت شاهد قدم‌زدن و سردرگریبانی استاد بودیم، هرگز فراموش‌مان نمی‌شود. بالاخره استاد سمندریان خطاب به گروه اعلام کردند که اجرا تا اطلاع ثانوی تعطیل است تا جایگزینی برای نقش کلارا که به نوعی نقش محوری اثر بود و خانم شیخی هم با صلابت بازیگری و تونالیته‌ی صدای خاصشان به‌خوبی از پس ایفای نقش برآمده بودند، آماده شود.

بعداً ما متوجه شدیم دلیل نیامدن خانم شیخی، کوتاه‌کردن صحنه‌ای بود که استاد سمندریان تشخیص داده‌بودند لطمه‌ای به کار نمی‌زند و زمان نمایش که بالغ بر سه ساعت بود را در شب‌هایی که تهران به‌شدت سرد و یخبندان بود و اجرای نمایش تا یازده شب طول می‌کشید کوتاه می‌کرد.

استاد سمندریان از فردایش با دعوت از خانم آذر فخر و تمرین شبانه‌روزی پس از 10 شب تعطیلی، اجرای نمایش را از سر گرفت. خانم آذرفخر، توانا و مقتدر بر صحنه ظاهر شدند و گروه هم خوشحال شد و نمایش ادامه یافت.

چند شب نگذشته بود که خانم جمیله شیخی با هماهنگی قبلی به تالار آمدند تا مسئله‌ای را با گروه در میان بگذارند. آقای آتیلا پسیانی که فکر می‌کنم حدوداً پانزده سال داشتند هم همراه مادرشان بودند.

خانم شیخی در حضور گروه اظهار پشیمانی‌کردند و درحالی‌که بغض‌کرده‌بودند اظهار داشتند که نقششان را دوست دارند و آمده‌اند تا دوباره ایفای نقش کنند.

استاد سمندریان با بزرگ‌منشی اعلام‌کردند که در شرایط سختی که اجرایی پر پرسوناژ زمین مانده‌بود، ایشان دست یاری به سوی خانم آذر فخر دراز کرده و ایشان هم باوجود گرفتاری، مسئولانه پذیرفتند و حالا تصمیم را به‌عهده گروه می‌گذارند.

گروه بازیگران که عمدتاً دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و دراماتیک بودند، همگی بر ادامه‌ی کار با حضور خانم آذر فخر تأیید کردند و نمایش به اجرایش ادامه داد. درحالی‌که ما درس بزرگی هم آموخته بودیم.

نمایشنامه ملاقات بانوی سالخورده اثریست تفکربرانگیز و هوشمندانه، با سبک و سیاقی خاص. در این اثر جهان‌بینی دورنمات را در سطح بدبینی تمسخرآمیزی نسبت به انسان معاصر شاهدیم. اینکه چگونه اقتصاد، تعیین‌کننده‌ی اصول اخلاقی انسان‌هاست و فقر، احتضار فضیلت‌است. شخصیت عمده‌ی نمایشنامه، سوای کلارا زاخانسیان و آلفردایل، در واقع مردم شهرند، مردمی وانهاده، فقیر و فراموش‌شده.

دورنمات تصویری دردناک و مضحک از انحطاط اخلاقی و تدریجی این مردمِ تحت‌تأثیر فشار اقتصادی که خانم میلیاردر یا همان کلارا وی‌شل سابق به‌خاطر بی‌عدالتی که در حقش روا داشته‌اند، به آن‌ها تحمیل کرده و همچنین توجیهاتی که مردم شهر که حالا همه کفش‌های زرد نو به پا دارند و سیگارهای گران‌قیمت می‌کشند، از پلیس و کشیش و شهردار گرفته تا ماتیلده بروم هارت (همسر آلفردایل) که او هم پالتوپوستی گران‌قیمت نسیه خریداری‌کرده و فرزندان ایل ارائه می‌دهد. آن‌ها هر کدام در توجیه اعمالشان به نوعی سفسطه می‌کنند. به واقع دورنمات وصفی تلخ و تسمخرآمیز از فطرت انسانی را آشکار می‌سازد که بی‌نظیر است و تاریخ نشان داده که حق با دورنمات است. پیش از آن برتولت برشت در نمایشنامه آدم آدم است (1924) به گونه‌ای دیگر نشان داده‌بود که نظامی‌گری (میلیتاریسم) چگونه از کالی‌گی باربر ساده‌دل با وسوسه‌ی پول یک نظامی سنگدل می‌سازد که حتی زنش هم دیگر او را به‌درستی نمی‌شناسند...

 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی 236 مجله‌ی نمایش بخوانید.