دربارهی نمایش «فرشتهی تاریخ» از محمد رضاییراد
بازار هیچفروشان یا تئاتر در عصر بازتولید «تئاترِ تهی»
آراز بارسقیان
نور ماه به آرامی دورتر میشود؛ گاهی قبل از اینکه دوباره به خواب بروم از اتاقم رفته است. بعد سوالی در آن تاریکی برایم پیش میآید؛ امروز باور دارم آن سوی تاریکِ ترس بود که در زیر نور ماه مرا دربرگرفت. هر چند سؤال این است: چرا اصلاً چنین چیزی وجود دارد؟ چرا عالم وجود دارد؟ باز دوباره در کمال شگفتیِ مجددی متوجه شدم که هیچچیزی نمیتواند مرا وادار کند به عالم فکر کنم. انگار که عالم سر به کار خود داشته باشد. ناهستی حتی ذرهای برایم غریبتر از هستی یا ضد آن نیست. پرتو نور ماه میتواند آشناترین جزییاتش را برایم بیگانه کند. (در تاریکی، والتر بنیامین)
کم نیستند مواردی که در آنها با چیزهایی مواجه میشوم که حرف زدن دربارهاش را میشود از هر جایی شروع کرد. از هر منظرگاهی که به آن نگاه کنیم، کار از هم باز میشود و دیگر نمیشود جمعش کرد. کارکرد تئاتر تهی، تهیکردن تئاتر از تئاتر است، تهیکردن تئاتر از تفکر. اتفاقاً در چنین نمایشهای «تهی»ای است که گروه اجرایی بیشترین زحمت را میکشد. مانند نمایش «فرشتهی تاریخ» که هم میشود دربارهی نمایشنامهاش حرف زد، هم دربارهی کارگردانیاش هم دربارهی تفکرش و مسلماً جزو نمایشهای ضعیفی است که حرفی برای گفتن، برعکس آنچه به نظر میرسد، ندارد. اتفاقی که در این نمایش میافتد، تازه نیست، بلکه قدیمی است. اتفاقی است که در تمام نمایشهایی که از طایفهی تئاتر تهی هستند رخ میدهد و طبق معمول ما باید از تیم اجرایی این طور نمایشها سپاسگزار باشیم؛ در این نمایش به خصوص از میلاد رحیمی که نقش اصلی را بازی میکرد و البته تمام عوامل اجرایی، از دستیار صحنه گرفته تا نورپرداز و فلان و بیسار که جز در بعضی از موارد، کارشان را به درستی انجام میدادند. درواقع نیروی انسانی حاضر در این نمایشهای تهی، به دلیل توهم دیدن هالهای بر سر کارگردان و نویسندهی اثر، آنقدر در کار تهی خودشان جدیت به خرج میدهند که متوجه نمیشوند دارند چه لطفی در بازنمایی تهیبودگی اثر میکنند. آنها «در خدمت» کارگردان هستند تا از جانشان برای فکر «تهی» او مایه بگذارند. این اتفاقی است که روزمره در تئاتر تهی (آبهندوانهای سابق) رخ میدهد.
با علم به اینکه میدانیم اصل در تئاتر بر نمایشنامه است، میرویم سراغ نمایشنامه؛ البته قبلش...
یک حقیقت پیشپاافتاده: روستای مرزی و البته ساحلی پورتبو با جمعیتی تقریبی 1300 نفر مرز بین دو کشور فرانسه و اسپانیا است. اهمیت اصلی این شهر، ریل قطاری بود که باعث متصل شدن مارسی به مادرید میشد. این روستا در زمان جنگ حکم دژ را داشت.
1. نمایش از اوهام بنیامین شروع میشود. بنیامین اهل حشیش، که تنها گناهش نوشتن جستاری در باب حشیش است در اتاقی است با یک میز. موقعیتی با محوریت یک میز که تقریباً قرار است همه چیز باشد؛ میز محاکمه، میزِ شطرنج، میز عشقبازی، میز بررسی رساله و در نهایت میزِ مرگ. همین وضعیت تکراری «بازتولید» شده توسط کارگردان، اولین بازتولیدی است که از عناصر تئاتر تهی رخ میدهد. بازتولیدی در دو مرحله: اول همان ایدهی قدیمی که از یک شیء برای محوردادن به نمایش استفاده کنیم و دوم خودِ ماهیت «میز» در نمایش است که در نمایشهای بسیاری، از جمله نمایشهای استاد تئاتر تهی: فرهاد مهندسپور استفاده شده است (رجوع شود به نمایش مکبت نوشتهی محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور).
خب این موضوع در نگاه اول باید بعید باشد، مخصوصاً از طرف کسی که در برشور نمایش مینویسد:«این نمایشنامه نمیتواند خود را از زیر سایهی سقراط و برشت رها کند. تئاتر اپیکِ برشت شکل نمایشنامه را تعیین میکند و تراژدی مرگ سقراط، روح آن را رقم میزند.» به عبارتی دیگر باید گفت آیا سقراط (افلاطون) و برشت تا این حد تحت سلطهی سرمایهداری بودند که معنای بازتولید هنری که منجر به فاشیسم و البته استحکام وضع موجود است را این گونه درک کردهاند؟ یا اینکه سقراط (افلاطون) و برشت قائل به چنین چیزی نبودند و به تغییر بیوقفهی جهان هم آگاه بودند و هم اینکه میخواستند خودشان در این تغییر دستی داشته باشند؟ نقش بنیامین این وسط چه بوده؟ آیا او هم متوجه تبعات سرمایهداری نبوده؟
یک حقیقت پیشپاافتادهی دیگر: بنیامین ویزای آمریکا را داشت. قرار بود از اسپانیا به پرتقال و از آنجا با «کشتی» به آمریکا سفر کند. این مسیر عادیای بود که بسیاری از مهاجران در زمان جنگجهانی دوم طی میکردند. او ویزایی برای خروج از فرانسه نداشت به خاطر همین سفرش غیرقانونی محسوب میشد. در ژوئن سال 1940 نازیها فرانسه را اشغال میکنند، بنیامین در 25 سپتامبر همان سال به همراه خانم گورلن و پسر هفده سالهی او، جوزف، پا به روستای پورتبو میگذارند.
نمیشود فیلسوف بود و آگاه به وضعیتی که در آن زیست میشود نبود. به همان میزان فقط در اذهان آشفته است که میشود یک نازی را دید که توانایی «بررسی یک رساله را با چندین دستگاه فلسفی متفاوت» دارد، ولی این اتفاقی است که در همان ابتدای نمایش برای بنیامین رخ میدهد. بنیامین در دفتر دانشگاه است و دکتر فُن اوتو میخواهد به او با استفاده از هر دستگاه فلسفی ممکن بفهماند که رسالهاش رد است. برساخته بودن نمایش در همان دقیقهی اول به ما ثابت میشود چون این اتفاقی که بیشتر در دانشگاههای شترگاوپلنگِ ایران رخ میدهد تا کشوری که سنت کانت و هگل و هایدگر دارد.
در دقایق اولیه نمایش یک تصویر دیگر بازتولید میشود. تصویر Angelus Novus از پُل کله. تصویری که قرار است نماد چیزی باشد، حالا از همان ابتدا روی صحنه است و نقش نمادینش از بین میرود و تبدیل میشود به بازتولید اثر هنری به کمک تکنولوژی دیجیتالی. اول میزِ روی صحنه و حالا تصویر فرشته.
این بخش اولیه از اوهام بنیامین است که میزان تلخ بودنش او را سریع به اتاقِ مرزبانی پورتبو برمیگرداند. در این اتاق بنیامین است و کلی خاطره که تمام آنها به یاری «یک سیگاریِ» خوشپیچ یادآوری میشود. موادی که معلوم نیست اگر کیفش را از او گرفتهاند، اگر وسایلش در مرزداری «صورتجلسه» شده، در جیبش چه کار میکند؟ او برای حفظ آرامشش دست به احضار برشت میزند و برشت برای آرامش دوستش، دست به بازتولید عکسی از آن دو، پشت میزِ شطرنج میزند که به یاری پروژکشن به صورت دیجیتالی در صحنه دیده میشود...
علاقهمندان میتوانند ادامهی این مطلب را در شمارهی 241 ماهنامهی نمایش بخوانند.