در حال بارگذاری ...
...

شماره 210-211 مجله نمایش

کارگاهی با ریشارد چیشلاک

شماره 210-211 مجله نمایش

کارگاهی با ریشارد چیشلاک

نوشته‌ی دَن رونن آراز بارسقیان

نمایش «آخرالزمان تبدیل به فیگورها می‌شوند» آخرین کار گروه لهستانی تئاتر آزمایشگاهی بود. هر چند این نمایش دیدنی هنوز هم توسط گروه هرازگاهی اجرا می‌شود، اما اعضای گروه هر کدام وقتشان را صرف پروژه‌های متفاوتی کرده‌اند. اسم اصلی و ابتدایی این پروژه‌ها پاراتئاتر است. گرتوفسکی شروع به استفاده از واژه‌ی فرهنگ[i] فعال کرد. همین اواخر اصطلاح تازه‌ای از این گروه هنرمندان خلاق شنیده شد: تئاتر ریشه‌ها (یا ریشه‌های تئاتر). هنوز مانده تا تاثیر و دستاورد این اصطلاح تازه کشف شود.

آنچه در پیش می‌آید توصیفی است از یکی از کارگاه‌های تئاتر ریشه‌ها که به رهبری ریشارد چیشلاک از اعضای گروه تئاتر آزمایشگاهی با همکاری خودم برگزار شد. کارگاهی ده روزه که بیست هنرجو (حتی تعدادی مرد و زن که از دانشجویان نبودند) در آن شرکت کردند. کارگاه در دانشگاه ایالت پِن برگزار شد. ریشارد چیشلاک هیجدهم ماه می‌1978 از لهستان آمد. کارگاه، بیستم شروع شد و بیست و نهم تمام شد. (روز بعدش چیشلاک نمایش آخرالزمان را در لهستان اجرا کرد) چند فراز از مصاحبه‌ی گرتوفسکی در شانزدهم مارچ 1977، مقدمه‌ی تفسیری می‌شود که قرار است از کارگاه داده شود:

«در طول کارمان حول نوع بشر تحقیق می‌کردیم. در ابتدا میدان جست‌وجویمان زمین تئاتر بود... تقریباً از سال 1968 تا 1969 این چنین می‌کردیم که از ساختمان‌های شهری، فضاهای شهری، فضاهای بیرون شهر، فضاهای طبیعی باز، فضای کنار جاده‌ای طولانی، فضایی که لحظه‌ی ترک آن جاده پیش رویمان بود و ندید گرفتن ماهیت وجود خود جاده استفاده می‌کردیم. مثلاً جاهایی مثل جنگل، نادیده گرفتن به معنای واقعی و استعاری آن و بعد برگشتن به شهر، شهری که همیشه جزو شریان اصلی زندگی دیگر آدمیان است... ما می‌خواستیم این تمام تجربه‌ای باشد که به چشممان می‌آید، تمام خلقی که می‌شد از منظر چشم آدم‌هایی که در این تجربه حاضر بودند باشد... تجربه‌ای باشد که در آن هیچ بیننده‌ای حضور ندارد. جدایی میان فرآیند خلاقه و نتیجه‌گیری خلاقه وجود نداشت. این تجربه‌ی فرهنگ فعال بود. از تمام افراد حاضر در تجربه ریشه می‌گرفت و بین همه شان تقسیم می‌شد و نتایج آن تبدیل به تجربه نمی‌شد... این تولید فرهنگ فعال نبود بلکه تجربه‌ی مستقیم فرهنگ فعال بود... چون فرآیند خلق از خود حاضرین در تجربه گرفته می‌شد پس غیرقابل تکرار بود. هر بار متفاوت بود... فعالیتی مشترک بود نه احساسی مشترک... چیزی که باید ادراک می‌شد و تبدیل به کنش و واکنش معمول تئاتری می‌شد وجود نداشت.

 

کلیت کارگاه

حاضرین در کارگاه را براساس خصوصیات فردی برگزیده بودیم؛ با پیدا کردن آدم‌هایی که با کارهای اخیر چیشلاک آشنایی داشتند. تلاش کردم اعتماد دو طرفه برقرار کنم تا نقطه‌ی شروع خوبی داشته باشیم. اما بعد از مصاحبه‌ای ابتدایی با هر کدام از اعضای گروه، این چیشلاک بود که تصمیم می‌گرفت با کدام یک از دو مصاحبه شونده کار کند. علت این تصمیم فقط این بود که چیشلاک احساس می‌کرد مثلاً این دو نفر نیاز واقعی یا میلی به انجام این تجربه ندارند. در اولین دیدار با آخرین گروه از حاضرین در کارگاه، چیشلاک دیدگاه کلی و اصلی را چنین شرح داد:

«روندی که در کارم همیشه امتداد دارد گشتن و تحقیق است، خواه این تحقیق در تئاتر باشد خواه با امور موازی تئاتر. من فقط ایده‌ی کلی‌ای درباره‌ی این کارگاه دارم و خودم را برای هر نوع راه گسترده کردنی که پیش بیاید آماده کرده‌ام. هدف اصلی من هم این است که با این گروه به عنوان اندام واره‌ای زنده مواجه بشوم و موقعیتی بسازم تا بشود همه چیز را با هم مشترک شد. کارگاه براساس یک سری فعالیت‌هایی است که هر کدام از اعضای شرکت کننده به گروه پیشنهاد می‌کند. به دو بخش کلی تقسیم می‌شود که در واقع با هم به صورت ارگانیگ در ارتباط هستند: الف ـ فعالیت‌های فضای بسته: باید هر روز غروب با هم ملاقات کنیم و تجربه‌هایی را به اشتراک بگذاریم که به شکل دعوت یا پیشنهاداتی است که از طرف یکی از ما به گروه ارائه می‌شود. ب: فعالیت‌های فضای باز: باید سه شبانه روز در جنگل با هم باشیم».

 

فضاهای داخلی

تئاتر پاولیون به خاطر امکاناتی که دارد انتخاب شد. سالنی بزرگ دارد که روی انبار غله بنا شده است. ساختمان به نسبت کوچکی است با تعدادی فضای جالب برای کار. محوطه‌ی صحنه، فضای باز است که صندلی‌های دورش ثابت هستند. از این فضای باز ورودی‌هایی به اتاق‌ها وجود دارد که هر کدام به زیرزمین و سقف سازه راه دارند. درست زیر صحنه پلاتوی مخصوص رقصی است که کفی چوبی دارد. چیشلاک این فضا را دوست داشت. نه به خاطر اینکه فضایی تئاتری بود بلکه از این روی که فضایی تک و یگانه بود.

برای اینکه بتوانیم فضا را نسبت به نیازمان تعیین کنیم، نورهای رو و دور صحنه خاموش شدند و فقط برای روشنایی از شمع استفاده شد. این فضا را چیشلاک به عنوان فضای «استراحت» در محیط «کار» ساخت.

بیشتر دیدارهای جلسات اولیه به تمیزکاری و مرتب کردن و از آن خود کردن فضا نسبت به نیازهایمان گذشت. از دل این فعالیت ساده و مستقیم بود که آدم‌ها با هم و محیطشان آشنا شدند. این ارتباطی واقعی و ملموس بود. ما هفت شب دیگر را در این فضا با هم گذراندیم. ....

.

.

 

 

 

خوانندگان و علاقمندان محترم می توانند مطلب کامل این مقاله را از طریق مراجعه به سایت http://www.magiran.com دریافت و مطالعه فرمایند. 

 

[i]- Active Culture