گفتوگو با مجید جعفری
کار ما بازنشستگی ندارد!
_80A6710
_80A6692
خیلی کوچک بود که تماشاگر تعزیه شد و هر روز برای دیدن این نمایش جادویی میرفت تا اینکه یک روز به جای یکی از دو طفلان مسلم وارد میدان شد... از آن روز همه چیز برای او شروع شد و مسیر زندگیاش مشخص گردید... سالها بعد وارد دانشکده هنرهای زیبا شد و آثار ارزشمند و ماندگاری را روی صحنه برد که هنوز هم در حافظه تاریخی تئاتر و تئاتریها مانده است... امروز بعد از سالها فعالیت وقتی از آن دوران و تئاتر حرف میزند چشمانش میدرخشد و انگار همین دیروز با تئاتر آشنا شده است.
مرجان سمندری
از شروع فعالیتهای خودتان بگویید. از چه زمانی و چگونه با تئاتر آشنا شدید؟
ماجرا از یک تعزیه آغاز شد و با خواندن شبیه یکی از طفلان مسلم که بسیار اتفاقی بود ادامه پیدا کرد. من تماشاگر تعزیه بودم و آن روزها تعزیه هر روز در میدان محلههای شیراز اجرا میشد. خاطرم هست یکی از روزهایی که برای دیدن تعزیه رفتم، کودکی که نقش محمد را بازی میکرد بیمار شده بود و مسئول تعزیه مرا که تماشاگر بودم به میدان برد و اینگونه بود که همه چیز آغاز شد.
درواقع تعزیه چه چیزی داشت که یکی از تماشاگران هر روزه تعزیه شده بودید؟
به نظر من تعزیه یکی از گونههای نمایش است که به لحاظ ساختار و محتوا جذابیت کافی برای جذب مخاطب را دارد یعنی مستقیم و ساده اما به زیبایی حرفش را میزند و منظورش را میرساند. در فرمهای آن نوعی افسون وجود دارد. رفتار شبیهخوانان، سحرانگیز است. فرمهای نمایشی در تعزیه نگاه واقعبین مخاطب را دور میزند و در حوزه حیرت آدمی نفوذ میکند. بنابراین حیرت آدمی برانگیخته میشود. لباسها اشکالی جادویی دارند... درکنش و واکنش شبیهخوانان نوعی انرژی وجود دارد که مربوط میشود به ذات تعزیه که کمالگرایی بخشی از آن است، مطلقگرایی گوشهای از آن است و باورمندی منشاء و سرچشمهی فیاض آن بهحساب میآید. همین عناصر زنده و پویا هستند که پروژه واقعیت را دریده و به فهم درست آن دست پیدا میکنند. راز و رمز تعزیه در این نکات نهفته است اما در آن زمان من فقط زیبایی میدیدم و غلیان باورهایم را احساس میکردم و در پایان تعزیه هر روز آماده میشدم که فردا دنباله این داستان شورانگیز را دنبال کنم.
وقتی که به جای آن کودک بازی کردید چه حسی داشتید؟
تعزیهگردان با محبت هرچه تمامتر دست من را گرفت و وسط میدان برد و همینطور که تعزیه مسلم در حال اجرا بود گفت: «میتونی این شعر رو بخونی؟» و یک مصرع در گوشم زمزمه کرد، «محمد جان چرا در اضطرابی» و گفت: «تو میتونی. هر وقت اشاره کردم بگو» و اشاره کرد و من گفتم اما با گریه... چون مطمئن نبودم. کودکی که نقش مقابل را داشت کار را به انجام رساند، مرا بغل کرد و هایهای گریست و مردم هم... و این آغاز زندگی بود برای من.
آن زمان چند ساله بودید؟
9 ساله بودم.
تا آنجا که میدانم در آن دورهها شیراز یکی از شهرهایی بود که به شدت تئاتر در آن جریان داشت. شما با توجه به علاقهای که نسبت به این جریان پیدا کرده بودید تا آن روز تئاتر هم دیده بودید؟
پدرم که همه زندگی من بود از همان کودکی با من رابطه بسیار نزدیکی داشت. خاطره آن روزها را همیشه با خودم مرور میکنم و هنوز برایم روشن است. آن روزها رسم این نبود که هرجا میرفتیم به اتومبیل و یا وسایل نقلیه دیگر وابسته باشیم. آدمها طبیعیتر زندگی میکردند. یکدیگر را میدیدند، با هم گپ و گفت داشتند، پیادهروی میکردند و رابطه نزدیک داشتند.
به همین دلیل اطراف نقالان پر از جمعیت بود. قهوهخانهها پر بود از کسانیکه آمده بودند تا داستانهای شیرین شاهنامه را از زبان شیرین نقال بشنوند. پدرم شاهنامه میخواند اما از زبان نقال شنیدن برای او حظ دیگری داشت و لذتی مضاعف. ایشان مرا به تئاتر هم میبردند. در شیراز خیابانی به نام داریوش وجود داشت و در میانه این خیابان پاساژی بود و در انتهای آن تماشاخانهای به نان تخت جمشید که در طبقه بالای مغازههای پاساژ بنا شده بود. شادروان علی محزون در آنجا نمایش اجرا میکرد. آنچه را اکنون و در این رابطه میگویم خاطرات دوران کودکی من است که بر بخشهایی از آن گرد زمان نشسته است. شاید چهار ساله بودم که به دیدن نمایش اتللو اثر شکسپیر توسط گروه آقای محزون رفتم. مبهوت فضای حیرتانگیز پیش رو بودم. بعدها که نمایشنامه را خواندم متوجه شدم که در کودکی کدام نمایش را دیده بودم.
در مدرسه هم تئاتر کار میکردید؟
بعد از آن ماجرا در محیطی قرار گرفتم که بحث نمایش در آن بسیار داغ بود یعنی دبیرستان حیات شیراز. تئاتر در آن دبیرستان جایگاه خاصی داشت. اینگونه بود که کار برای من ادامه پیدا کرد و تمام وقت مرا گرفت تا بهصورت حرفه من درآمد. از قضا از همان ابتدا بعد از چند سال شرکت در تعزیه، کارگردانی به من سپرده میشد. تا اینکه برای تحصیلات عالیه به تهران آمدم و در دانشگاه تهران ـ دانشکده هنرهای زیبا مشغول به تحصیل شدم. از آنجا که در آن زمان بیشتر از مقطع لیسانس در ایران وجود نداشت، برای ادامه تحصیل و گرفتن مدرک فوقلیسانس در رشته مدیریت فرهنگی به دانشگاه فارابی رفتم و ادامه تحصیل دادم.
خودتان گروه تعزیه داشتید؟
خیر. مدتها در گروه تعزیه بودم و هرگاه نمایش مسلم اجرا میشد نقش یکی از دو فرزند مسلم ابن عقیل را بازی میکردم. و وقتی وارد دبیرستان شدم گروه نمایشی تشکیل دادم و تحت نظر افرادی که قبل از ما در دبیرستان حیات بودند کار را آغاز کردیم. در آن زمانها مرحوم محیالدین لایق در دبیرستان حیات تدریس میکردند و ضمنا در فوق برنامه مسئول گروههای نمایش بودند. ایشان حق بزرگی بر گردن تمامی کسانی دارند که در دبیرستان حیات قد کشیدند و وارد عرصه هنر شدند. گروهی داشتند که در مناسبتهای مختلف به اجرای برنامه میپرداختند. شاگردان ایشان در گروههای کم سن و سال حضور پیدا میکردند و آنها را راهنمایی میکردند. این شیوه بسیار اتفاقی ایجاد شده بود و در این شیوه همواره انتخاب صورت میگرفت و بهترینها از گروههای کم سن و سالتر وارد گروه اصلی میشدند که وابستگی مختصری به فرهنگ و هنر قدیم داشت. در دبیرستان حیات با آقای امین تارخ، حبیب دهقاننسب، کمال تارخ، عباس مصباح حبیب بختیاری، اصغر همت و آقای حسین جعفری (برادرم) و... هم دوره بودیم و گروهی داشتیم که همواره مشغول کار بودیم. بعضی از افراد این گروه بعدها در دانشگاه هم با هم بودند و در تالارهای مختلف به اجرای نمایش میپرداختند و بعدها در گروههای دیگر پراکنده شدند و هرکدام خود رهبری گروهی را بهعهده گرفتند و یا عضو موثر از گروههای مختلف شدند.
یک زمانی شیراز قطب بزرگی در جریان تئاتر کشور بود و روزهای پرباری را پشت سر میگذاشت. دستاورد آن حضور هنرمندان سرشناس در جریان هنر کشور است که همه ما آنها را به خوبی میشناسیم... اما مدتهاست که دیگر مثل سابق نیست، چرا؟
همینطور است. آقایان احمد سپاسدار، حمید مظفری، مهدی فقیه، قدرت پدیدار، قاسم پور شکیبا و قبل از آن خانم گوهر خیراندیش و قبل از آن آقای جمشید اسماعیل خانی و قبل از آن آقای کاظم تعبدی و سرآمد همه آقای محیالدین لایق و جناب استاد رحیم هودی که آرزوی طول عمر با عزت برای ایشان دارم و قبل از اینها آقای دکتر جعفر توکل و آقای علی محزون و... حضور داشتند. این هنرمندان بزرگ در نسل بعدی ایجاد انگیزه کردند و فرزندان تئاتر شیراز را تربیت کردند، آقایان احمد علامه دهر، حسن پورشیرازی، حسن زارع، مهدی وثوقی، کاظم بلوچی، مجید اوجی، محمود پاک نیت، مهوش صبرکن، مجید افشاریان و... نسلهای بعدی همین اساتید بودند. البته این افراد در تئاتر بودند و افراد بیشتری در حوزه رادیو فعالیت داشتند و در اجرای نمایشها هم شرکت میکردند. مثل استاد حسین رازی، کیخسرو بهروزی. البته افراد دیگری هم بودند که بیشتر در زمینههای گریم و دکور مشغول به کار بودند مثل آقای کاظم صراطی. همه افرادی با انگیزه بودند که در نسلهای بعد از خود، ایجاد شوق میکردند. آنها به دلیل نبود امکانات در شهرستانها و به خصوص در شیراز و همچنین سوءمدیریت، مهاجرت کردند. به دلیل مهاجرت، نسلهای با انگیزه حضور نداشتند و مدیر هم برای تداوم و تربیت نسلهای بعدی هیچ اقدامی نکرد در نتیجه کمکم افول آغاز شد و حتی تاسیس گروه نمایش در دانشگاه نتوانست کاری صورت دهد. البته در دانشگاه و گروه هنر و معماری رشته نمایش وجود دارد و اساتید خبرهای هم مشغول تدریس هستند مثل دکتر عزیز شعبانی، دکتر علی بنیادی، سعید ذوالنوریان و... اما امروزه ایجاد انگیزه کردن ابزار میخواهد که در دست این عزیزان نیست.
فرمودید تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشکده هنرهای زیبا گذراندید. با توجه به اینکه آن زمان دانشکده هنرهای دراماتیک هم جایگاه خاصی در آموزش این هنر داشت چرا این دانشکده را انتخاب کردید؟
اصولا دانشگاه تهران به لحاظ علمی مقام بالاتری داشت و از اعتباری ویژه برخودار بود و کمتر کسی میتوانست وارد آن شود.
وارد شدن به دانشگاه آسان بود؟
بسیار مشکل بود، به آمارهای آن زمان نگاه کنید متوجه میشوید هشت صد هزار نفر متقاضی ورود به دانشگاه بودند و فقط چهل هزار صندلی داشت یعنی از هر بیست نفر متقاضی فقط یک نفر امکان ورود به دانشگاه را داشت. در مورد دانشگاه تهران از هر چهل هزار نفر یک نفر میتوانست وارد دانشگاه شود! آن زمان مثل امروز نبود که تعداد صندلیها بیشتر از متقاضیان باشد. در گذشته پس از کنکور و گزینش افراد برتر، امتحانات عملی دیگری هم گرفته میشد، در زمان ما قبولی در کنکور مشکل سراسری، شرط لازم بود اما کافی نبود. به شایستگی هم نیاز بود، کاری که امروز انجام نمیشود و دانشگاه خروجی مناسبی ندارد. دلیل عمده آن است که آموزش نوعی تجارت به حساب میآید نه تربیت نسل آینده...
ادامهی این گفتوگو را میتوانید در شمارهی 231 مجلهی نمایش بخوانید.